*پنج روز بعد*
زین با شنیدن زنگ گوشیش یهو از خواب پرید
چشماشو مالید و سعی کرد گوشیش رو از رو تخت پیدا کنه
هوا هنوز تاریک بودگوشیش رو برداشت و بدون اینکه ببینه کیه جواب داد
زین: بله
لیام: عام سلام...خواب بودی؟زین همونجوری ک چشماش بسته بود گف: های لی...عام ساعت چنده؟
لیام: یک ربع ب پنجه صبحزین چیزی نگفت ک تازه متوجه حرف لیام شد، بی اختیار تو گوشی داد زد: وادافااااک...ساعت پنج صب زنگ زدی می پرسی خوابی؟
لیام خندید:هییس آروم...عه
زین : لی حالت خوبع بیبلیام بی اهمیت ب این حرف زین پرسید: امروز چند شنبه س؟
زین یا چشای بسته خودشو انداخت رو تخت: دستم بهت برسه خودم ی دست میکنمت لیوم...امروز پنج شنبه س
لیام دوباره خندید و سعی کرد غرورشو حفظ کنه:اهم من تاپما
زین:فعلا ک هنوز مشخص نشدهلیام بلند خندید
زین: بایدم بخندی...زنگ میزنی پسر مردمو این ساعت ایسگاه میکنی،بخدا اگ بگی زنگ زدی بپرسی امروز چند شنبه دگ واقن میکنمت
لیام:ب قول تو هنوز مشخص نیس کی تاپه ک اینم درواقع خیلی واضحه
یکم مکث کردوگفت:عام...پاشو حاضرشو ی ربع دگ دم درم
زین:باوش لاوم شوخیه بامزه ای بود,مرسی ک هرساعت و دقیقه ب فکرمی و میخندونیم حالا خیلی خوابم میاد شبخیر
لیام:ودف...زین جدی گفتم عهزین هوفی کشید:لی اذیت نکن دیشب تو کلینیک کلی کار ریخته بود سرم...دیدی ک دوساعتم اضافه تر موندم الانم خیلی خسته م
لیام: زینی تو پاشو حرف منو گوش کن دگ...بدو...رسیدم پایین بهت زنگ میزنم فلاو بدون اینکه اجازه ی مخالفت بده گوشی رو قطع کرد
زین پوفی کشید و از تخت اومد پایین
لای چشمای خواب آلودش رو باز کرد و ب سمت دستشویی رفت
تا صورتشو بشوره یکم خواب از سرش بپرهوقتی اومد بیرون سریع یه لباسی پوشید و منتظر موند
دومین بعد صدای تلفنش بلند شد
گوشیش رو برداشت و رفت پایین
لیام تو ماشین نشسته بود ک ب محض دیدن زین براش دست تکون داد
زین هم دستشو تکون داد و در رو بست و رفت سوار ماشین شد
لیام: های زینی چطوری؟
زین ک یکم کلافه شده بود با تعحب پرسید: خب مستر اول از همه میشه بپرسم چیشدع ک ساعت یه ربع ب پنج صب منو از خواب ناز و شیرینم بیدار کردی و الان پنج و ده دقیقه صب ک هنوز هوا تاریکه کجا قراره بریم؟