Chapter 17

58 12 23
                                    

هری از خواب بیدار شد

دید لویی نیست،حتما رفته بود شرکت

کلی بهش گفته بود وقتی میخواد بره صداش کنه ولی لویی باز کار خودشو میکرد

هوفی کشید و به ساعت نگاه کرد،نه و ده دقیقه بود

با ب یاد آوردن اینکه ساعت ده باید باشگاه باشه سریع بلند شد و رفت تا دست و صورتشو آب بزنه

بعد رفت سمت آشپزخونه،خیلی اشتها نداشت پس یه برش کیک که تو یخچال بود رو با یه لیوان آب پرتقال برداشت و پشت میز نشست

وقتی صبحونش تموم شد ساعت تقریبا نه و نیم بود

بلند شد و سمت اتاقش رفت

موهاشو شونه کرد،تیشرت مشکی و جین مشکی پوشید
کیفش رو برداشت و رفت پایین

دم در کتونی هاشو پوشید و در رو بست و تو ماشین نشست
کیفشو گذاشت رو صندلی و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد
ی ذره پایین تر از باشگاه نگه داشت و پارک کرد

از ماشین پیاده شد، ساعتشو نگاه کرد ک ده دقیقه ب ده رو نشون میداد

هوفی کشید و وارد شد

ایوان پشت میز نشسته بود

بازهم برایان رو اونجا دید، با جفتشون دست داد و سلام کرد

برایان رو ب ایوان گف: داداش منم تصمیم گرفتم یه تکونی ب خودم بدم

ایوان ابروشو بالا انداخت و با تعجب گف: تووو؟؟

برایان اخمی کرد: عاره مگ من چمه؟

نگاه ریزی ب هری کرد و ادامه داد: اصلا از همین امروز میخوام بیام

و کیف پولشو درآورد: هزینه ی یه ماه چقد میشه؟

ایوان ک تمام مدت داشت با تعجب بهش نگاه میکرد شونه ای بالا انداخت: اوک با هم صحبت میکنیم واسا

رو ب هری ادامه داد: هری تو میتونی بری داخل آماده شی تا مربی بیاد

هری ک تا اون‌موقع ساکت بود سری تکون داد و بی توجه ب برایان ک داشت خیره نگاش میکرد از کنارش رد شد و وارد رختکن شد

لباسشو عوض کرد

یکم اسپری ب خودش زد

وسایلش رو تو کمد گذاشت و سمت سالن رفت

داشت جلوی آینه موهاش رو گوجه ای می بست که از تو اینه دید برایان هم وارد سالن شده

سعی کرد به سنگینی نگاه برایان اهمیت نده و کار خودشو ادامه بده
موهاشو که بست برگشت و دید یکی دیگه هم وارد باشگاه شد

برایان بلند شد و باهاش دست داد واسه همین هری حدس زد مربی باشه

شونه هاشو بالا انداخت و سمت اونا رفت

Since I see youWhere stories live. Discover now