Chapter 13

71 17 25
                                    

لویی از اتاق بیرون اومد تا جیمز تو سکوت بهتر کارشو انجام بده

در رو بست و به در تکیه داد

بعد یه دقیقه رفت سمت اتاقی که زین و هری بودن

در رو باز کرد دید زین روی مبل و هری روی میز نشسته و پای گوشیشه

لویی:هری مگه مبل اینجا نیست؟

هری سرشو بالا آورد:چرا هست نمیبینی خودت؟
لویی پوکر فیس به هری نگاه کرد:منظورم اینه چرا رو میز نشستی

هری شونه هاشو بالا انداخت:همینجوری

لویی نگاه وات د فاکی ب هری انداخت

زین سرشو بالا آورد و آروم گفت:این کی رفتاراش عین ادمیزاده،الانم انتظار داری رو مبل بشینه

هری:هوووی نکنه رفتارای تو عین آدمه؟

زین: از تو ک بهتره وزغ دراز

هری: وزغ اون لیام جونته، پشمک

زین تا اومد جواب هری رو بدع لویی با خنده گف: خب بابا... باز شما دوتا افتادین بهم... هیچکدومتونم کم نمیارین ک

زین زبونشو درآورد: حسود شوهرتو نخوردم ک داریم باهم بحث دوستانه میکنیم... مگه نع؟ 

هری ی ابروشو بالا انداخت و ریز خندید

لویی هم سرشو تکون داد و هیچی نگف و رفت نشست رو صندلیش

سرشو آورد بالا دید هری توی دوسانتیه صورتشه

لویی رو صندلی بود و هری از روی میز خم شده بود روش
ینی جوری بودن ک هرکی از پشت اونارو میدید فک میکرد دارن لب میگیرن

لویی ی لبخند شیطانی زد و آروم خودشو کشید عقب

هری بدون توجه ب اینکه زین اونجاس لباشو غنچه کرد و یقه ی لویی رو گرفت کشید سمت خودش

همون لحظه صدای در اومد و پشت بندش صدای اهم

هری هول شده بود و چون از روی میز خم شده بود، سر خورد و کاملا افتاد تو بغل لویی

زین که پای گوشی بود و هیچی نفهمیده بود سرشو آورد بالا،لویی و هری رو تو بغل هم و اریک رو جلوی در دید

اریک خندشو ب زور نگه داشته بود

هری هم ک دید همه چی یکم بیش از حد ضایه س خودشو زد به خواب

زین:چیشده دقیقن

لویی سرشو تکون داد

زین:هری؟

هری که خودشو زده بود به خواب چیزی نگفت

زین پاشد رفت کنار اون دوتا نشست:هری مرد؟

هری با آرنجش جوری که اریک نبینه زد به پهلوش

زین:ع چتههه نردبون عا ینی...خب هیچی همین دیگه

Since I see youWhere stories live. Discover now