قسمت هفدهم

Start from the beginning
                                    

تصمیم گرفت یه بار دیگه شانسش رو امتحان کنه و گفت "اگه بگم واقعا مریضم باور میکنین؟" و وقتی همه یکصدا گفتن "نه!!" با درموندگی به صندلیش تکیه داد، اونقدر از دست دوستاش عصبی بود که بدون اینکه به افرادی که سر میزهای کناری نشسته بودن اهمیتی بده با صدای بلندی گفت "خودتون که هیکلش رو دیدین پس حتما میتونین حدس بزنین که چجوری بوده!"

ییشینگ سوتی زد و با شیطنت گفت "اووووه!! لعنتی!" و وقتی جونمیون بهش چشم غره رفت زود خنده اش رو جمع کرد و خودش رو با غذاش مشغول کرد.

بکهیون چندبار زد پشتش و گفت "پس بالاخره تار عنکبوتای کون خوشگلت رو پاک کرد، ها؟"

کیونگسو برگشت تا یکی از چشم غره های ترسناکش رو بهش بکنه اما وقتی دید بکهیون داره با محبت و خوشحالی نگاهش میکنه، چشم غره اش تبدیل به یه لبخند خجالتی شد اما هنوز چند لحظه نگذشته بود که با به حرف اومدن بکهیون لبخندش از روی لباش پاک شد.

"من جزییات میخوام، اینطوری فایده نداره! شب میام خونه ات، باشه؟ به هر حال یه شام به من بدهکاری اگه یادت باشه!"

کیونگسو اون لحظه داشت فکر میکرد چجوری میشه یه نفر همزمان هم بهترین دوستت باشه هم دشمن خونیت و با غرغر گفت "میتونی برای شام بیای، من سر قولم هستم اما فکرش رو هم نکن که چیزی برات تعریف کنم!"

🐧🐧🐧🐶🐶🐶🐑🐑🐑🐰🐰🐰

بکهیون در حالی که دستش رو روی شکمش میکشید با یه لبخند گنده خودش رو روی مبل انداخت و گفت "سو! تو واقعا بهترین آشپزی هستی که تو تمام عمرم دیدم و اینو به خاطر اینکه بهترین دوستمی نمیگم! دوست داشتم جونگین رو هم ببینم اما از طرف دیگه خوشحالم که اینجا نبود و تونستم سهم اون رو هم بخورم"

کیونگسو با دوتا جام شراب قرمز کنارش روی مبل نشست و بعد از اینکه یکیش رو به بکهیون داد گفت "آره امروز کار داشت اما گفت یکم دیگه میاد یه سر بهمون میزنه. فقط خواهش میکنم راجع به سکس چیزی ازش نپرس! میدونی که اصلا خوشم نمیاد راجع به این چیزا حرف بزنم!"

"باشه! قول میدم درست رفتار کنم!"

کیونگسو اخم ریزی بهش کرد و گفت "راستش وقتی اینطوری میگی بیشتر نگران گندایی که قراره بزنی میشم!"

بکهیون قیافه مثلا ناراحت به خودش گرفت و گفت "سو! دیگه داره بهم بر میخوره!" اما وقتی کیونگسو هنوز با اخم داشت نگاهش میکرد تسلیم شد و گفت "باشه باشه...قول میدم چیزی ازش نپرسم اما به شرطی که خودت بهم بگی چطوری بود! یه چیزی تعریف کن دیگه، حداقل بگو خوب بود یا نه و قول میدم دیگه راجع بهش حرف نزنم!"

کیونگسو سعی کرد اخمش رو ترسناک تر بکنه اما مثل اینکه روی بکهیون تاثیری نداشت! اون فقط جواب میخواست. برای حدود یه دقیقه همینجوری به هم خیره بودن اما کیونگسو بالاخره کم آورد، آه بلندی کشید و با کلافگی گفت "خیلی خوب! آره خوب بود! منو با تشک تخت یکی کرد! حالا راضی شدی؟"

What A Beautiful Mess This IsWhere stories live. Discover now