قسمت پنجم

950 207 239
                                    


اونقدر خودش رو با کارش مشغول کرده بود که فقط شبا میرفت خونه تا بخوابه و حتی تقریبا وقت برای غذا خوردن هم نداشت. صبح ها زودتر از همیشه از خونه میرفت، مخصوصا شنبه ها تا جایی که میشد زود از خواب بیدار میشد تا به شرکت بره و شب ها تا جایی که امکان داشت دیر برمیگشت. البته خودش معتقد بود که اینکار رو برای فرار کردن از شخص خاصی انجام نمیده و فقط خیلی سرش شلوغه و برای چیز دیگه ای وقت نداره!

سه هفته بود که اینطوری روزهاش رو میگذروند تا اینکه بالاخره صبر بکهیون تموم شد و یه روز وسط کامل کردن گزارشی که اصلا احتیاجی به انجام دادنش نبود، دستش رو گرفت و از دفترش بیرون کشیدش و بردش توی نزدیکترین دستشویی. 

بکهیون به سینک دستشویی تکیه داد و دستاش رو زد زیر بغلش و کیونگسو با دیدن حالت صورت دوست صمیمیش به خودش لرزید.

بکهیون عصبانی گفت "تو دقیقا چته؟همش داری بدون وقفه کار میکنی! حتی دیگه وقتت رو با ما هم نمیگذرونی چون همش سرت شلوغه و فکر نکن راجع به اضافه کاری ای که برای هفته دیگه هم برداشتی خبر ندارم!"

-"تو چطوری--؟"

-"مثل اینکه فراموش کردی که من همه جای این شرکت چشم و گوش دارم!"

کیونگسو با غرغر و زیر لبی گفت "چطوری میتونم فراموش کنم وقتی همش دنبال گوش کردن به شایعات و حرفای خاله زنکی هستی" 

با ضربه ای که به پیشونیش خورد دادش بلند شد و برای اینکه درد پیشونیش کمتر بشه شروع به مالیدنش کرد.

بکهیون بهش چشم غره رفت و گفت "شنیدم چی گفتی" برای چند لحظه دیگه هم با اخم بهش خیره شد اما بعد حالت صورتش به ناراحت تغییر پیدا کرد و شده بود درست مثل مادری که داره به پسر مظلومش نگاه میکنه تا شاید بفهمه مشکلش چیه. با کلافگی گفت "تو اینجوری نبودی، مطمئنم یه مشکلی برات پیش اومده اما اینجوری فقط داری خودت رو نابود میکنی"

صدای سیفون از یکی از اتاقک های دستشویی اومد و بعد از چند لحظه جونگده که دوتا میز اونطرف تر از کیونگسو میشینه از دستشویی بیرون اومد و مشغول شستن دستاش شد. بعد از اینکه یه دستمال کاغذی برداشت تا دستاش رو خشک کنه چند لحظه تو سکوت به اون دو نفر نگاه کرد انگار که داشت فکر میکرد که یه چیزی رو بهشون بگه و در نهایت رو به بکهیون گفت "چند وقته کیونگسو همش گزارش های من رو هم به زور ازم میگیره تا خودش انجامشون بده"

کیونگسو با صدای بلند گفت "ای خائن!" و بعد به طرفش حمله ور شد تا یقه اش رو بگیره اما بکهیون جلوش رو گرفت. جونگده همونطور که دستاش رو برای محافظت از خودش جلوش گرفته بود به طرف در رفت و قبل از بیرون رفتن رو به کیونگسو گفت "معذرت میخوام سو! اما منم به اندازه بک نگرانتم! شاید حداقل اون بتونه یه راهی پیدا کنه که جلوی تو رو بگیره قبل از اینکه بیشتر از این خودت رو اذیت کنی"

What A Beautiful Mess This IsWhere stories live. Discover now