قسمت یازدهم

1K 193 255
                                    

ییشینگ آروم به شونه بکهیون زد تا توجهش رو جلب کنه و وقتی بکهیون نگاهش کرد با سر به کیونگسو اشاره کرد و آروم پرسید "کیونگسو چشه؟چرا اینطوری شده؟"

بکهیون نگاه ییشینگ رو دنبال کرد و کیونگسو رو دید که داره یه سری برگه ها رو کپی میکنه و با لبخند یه دسته دیگه مدارکی که باید کپی بشن رو از آقای لی میگیره، چون مثل اینکه آقای لی هرچی دنبال سهون گشته اون رو پیدا نکرده و کیونگسو اولین کسی بوده که دستش بهش رسیده تا کارهاش رو بهش بده.

بعد از اینکه آقای لی رفت، کیونگسو در حالی که هنوز خنده رو لباش بود و انگار تو دنیای دیگه ای سیر میکرد مشغول انجام دادن کاری شد که در حقیقت مال یکی دیگه بود.

بکهیون هوم آرومی گفت و مشغول بقیه کارش شد. ییشینگ که از جواب ندادن بکهیون اعصابش خورد شده بود دوباره به بازوش زد و منتظر نگاهش کرد.

بکهیون سرش رو تکون داد و گفت "اون بچه فقط...خوشحاله! همین! احتیاجی نیست خیلی از اون مغزت کار بکشی که بفهمی چی شده عزیزم"

ییشینگ اخم کوچیکی کرد و گفت "یعنی داری میگی کیونگسو به خاطر اینکه داره به جای سهون مدارک شرکت رو کپی میگیره خوشحاله؟"

بکهیون کارش رو متوقف کرد و با تعجب به ییشینگ نگاه کرد، اصلا نمیفهمید این آدم چجوری بعضی وقتا میتونه اینقدر خنگ باشه، باز خوبه حداقل صورت جذابش جبران این گیجی و بی حواسیش رو میکرد.

"خوب فکر کن ییشینگ! به نظرت کیونگسو چرا اینقدر خوشحاله؟ فکر میکنی چه اتفاقی ممکنه اقتاده باشه که وقتی مجبوره کارهای سهون رو به جاش انجام بده بازم تا این حد خوشحاله؟ها؟"

ییشنگ برای چند لحظه به روبروش خیره شد و دوباره به کیونگسو نگاه کرد که داشت با ماشین کپی کار میکرد و مثل احمقا با خودش میخندید. مغزش داشت به شدت تلاش میکرد تا یه دلیلی برای این وضعیت دوستش پیدا کنه که یهو ابروهاش با تعجب بالا رفتن و با چشمای گرد شده به طرف بکهیون برگشت و گفت "خدای من! بالاخره انجامش داده، مگه نه؟ با جونگین خوابیده؟"

بکهیون خندید و گفت "اممم نه دقیقا...البته همدیگه رو بوسیدن و اولین قرارشون هم دو روز دیگه است و مطمئن باش به زودی به اونجاها هم میرسن"

ییشینگ که حالا چشماش از خوشحالی برق میزد دوباره به کیونگسو نگاه کرد و گفت "خیلی براش خوشحالم. چند سال بود که اینطوری ندیده بودمش"

"آره درسته و از وقتی این قضیه پیش اومده خیلی هم خوش اخلاق تر شده و کمتر رو اعصاب من راه میره"

ییشینگ نگاهی بهش انداخت و گفت "میدونی که تو نمیتونی منو گول بزنی بیون بکهیون! پشت این نقاب بی تفاوتی و مسخره بازی که همیشه میزنی یه شخصیت دیگه داری، تو هم مثل بقیه ما یه روی احساساتی و عاشقانه هم داری"

What A Beautiful Mess This IsWhere stories live. Discover now