قسمت اول

1.2K 262 231
                                    


سلااااام عزیزای دل:)

من برگشتم:) لیلیلیلیلیلی:))

خیلی دیگه حرف نمیزنم، فقط بگم که اون قسمت هایی از متن که داخل "" نیست و با فونت ایتالیک نوشته شده چیزیه که توی ذهن شخصیتها داره میگذره، در جریان باشین دیگه;)

مواظب خودتون باشین قشنگا:)

*******************************************************************************


به سختی چشم هاش رو باز کرد و به ساعت رو میزی کنار تختش نگاه کرد. اون عدد های قرمز انگار داشتن بهش دهن کجی میکردن، چندبار پلک زد تا بالاخره تونست درست اون عددهای لعنت شده رو ببینه و با دیدن ساعت 8:09 با داد از جاش پرید. گندش بزنن، گندش بزنن، دوباره نه. همینطور که به طرف حموم میدویید لباس هاش رو یکی یکی درآورد و انداخت رو زمین، این که زودتر حاضر بشه و برای سومین روز متوالی دیر به سر کارش نرسه خیلی مهم تر از تمیزی خونه اش بود که همین الان هم همه جاش رو گند برداشته بود، به هر حال لباس هاش رو بعدا هم میتونست جمع کنه چون رییسش قسم خورده بود اگه امروزم دیر برسه دیک عزیزش رو میبره و میذاره کف دستش و میدونست که آقای لی باهاش شوخی نداره و کیونگسو هم مسلما علاقه ای به از دست دادن مردونگیش حداقل تو این سن و سال نداشت!

تو سریع ترین زمانی که میتونست دوش گرفت و خودش رو شست هرچند احساس میکرد هنوز شامپو های پشت گوشاش کاملا شسته نشده اما اون رو بعدا تو شرکت میتونست بشوره، الان فقط باید میرفت. به سرعت لباس کارش رو پوشید و بعد از پوشیدن جورابا و کفشاش از خونه بیرون پرید و با بیشترین توانی که داشت شروع به دوییدن کرد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

کیونگشو موفق شد چند دقیقه قبل از شروع ساعت کاریش خودش رو به شرکت برسونه و کارت بزنه. حالا پشت میزش ولو شده بود تا تو این چند دقیقه ای که فرصت داره تنفس و ضربان قلبش بعد از اون همه دوییدن به حالت عادی برگرده!

"خوشحالم که موفق شدی به موقع برسی! اما خدای من کیونگسو تو اصلا موهاتو شونه کردی؟ سر و وضعت افتضاحه و چند دقیقه هم تا شروع جلسه بیشتر وقت نداری!" 

چند لحظه بعد یه برس مشکی جلوی صورتش بود و مجبور شد اون رو بگیره و موهاش رو شونه کنه و بعد با یه حالت سوالی به پسر روبروش نگاه کرد.

-"خیلیییییی بهتر شد"

"ممنونم بک" برس رو به بکهیون برگردوند ، پرونده های روی میزش رو برداشت و از جاش بلند شد تا با هم به اتاق کنفرانس برن. 

-"بیا بگیرش!" 

کیونگسو ساک کاغذی قهوه ای رو از بکهیون گرفت و از اونجایی که خوب میدونست توش چیه ازش تشکر کرد "میدونی تو فرشته نجات منی!" ساندویچش رو از تو ساک درآورد و گاز گنده ای بهش زد، با حس کردن طعمش چشم هاش از خوشحالی گرد شد و در حالیکه به سختی سعی میکرد با دهن پر حرف بزنه گفت "پنیر خامه ای؟ بک! تو میدونی که من خیلی عاشقتم، نه؟" 

What A Beautiful Mess This IsWhere stories live. Discover now