🍂part 03🍂

1.8K 523 158
                                    

لبه ی تیز تبر روی گردنم قرار گرفت و من اینبار فقط چشمام رو بستم و منتظر موندم...

"دستت...چطوری زخمی شده؟"

نفسم تو سینه حبس شد. اون...داشت حرف میزد!؟

اینبار نتونستم طاقت بیارم. سرم رو به آرومی بالا اوردم و چشم های گرد شده از تعجب و وحشتم رو بهش دوختم.

با دیدن صورت اون شخص که پر از رد خون های خشک شده بود داد زدم و به عقب پریدم.
با اخم غلیظی نگاهم میکرد و این چهره اش رو ترسناک تر نشون میداد. دوباره فاصله ی بینمون رو پر کرد و سر تبر رو روی گردنم گذاشت.

دستام رو از پشت روی زمین تکیه گاه بدنم کرده بودم و نمیتونستم نگاهمو از چهره ی جهنمیش بگیرم.

"پرسیدم دستت چطوری زخمی شده؟؟ اگه جواب ندی همینجا گردنتو میزنم!"

با صدای فریادش کمی از جا پریدم ولی اینبار چهره ام متعجب بود.

"ت...تو انسانی؟؟"

نفسش رو با حرص بیرون داد و با دست آزادش به موهای مشکیش چنگ انداخت.
"سوال منو جواب بده!" دوباره با صدای بلند گفت و فشار اون لعنتی رو روی گردنم بیشتر کرد.

با دیدن عصبانیتش به سرعت دست هامو به حالت تسلیم بالا بردم،
"باشه باشه...آروم باش. دس..دستام از لبه های چوبی قایقم زخم شده."

پوزخندی زد که نشون میداد حرفم رو باور نکرده، و من درک نمیکردم این مسئله چه اهمیتی باید واسش داشته باشه؟

بدون اینکه تبر رو از روی گردنم برداره رو به روم نشست: "قایقت؟ میخوای بگی با یه قایق اومدی چنین جای وحشتناکی؟ دیوونه ای؟"

به چشم های کشیده و وحشیش خیره شدم. اون بنظر عصبانی میومد ولی من در اون لحظه فقط از دیدن یه آدم مثل خودم خوشحال بودم. ضربان قلب و تنفسم بالاخره داشت به حالت عادی برمیگشت.

"اگه میخوای سرت روی تنت باقی بمونه اونجوری خیره به من نگاه نکن!" با دیدن نگاه خیره ام یهو با جدیت و تهدیدوار گفت و من ناخوداگاه مسیر نگاهم رو تغییر دادم.

سرش رو خم کرد توی صورتم و با انگشت شستش لب بالاییم رو کنار زد. با دقت داشت دندون هام رو چک میکرد.

"دهنتو باز کن!" دستور داد و من ناخوداگاه دو فکم رو از هم فاصله دادم.

"دندونای نیش تغییری نکردن..." با خودش زمزمه کرد و اینبار پلک های پایینم رو کشید و زیرشون رو چک کرد. دستش رو جلوی دهانم گرفت: "ها کن!"

در حالیکه با تعجب به حرکاتش نگاه میکردم، ها کردم و اون بعد از چند ثانیه با رضایت سرش رو تکون داد. بالاخره تبر رو از روی گردنم برداشت، دستم رو گرفت و آستین هودیم رو بالا داد و بعد از چک کردن چیزی که ازش سر در نمیاوردم از رو به روم بلند شد.

ColdBreath🍂 [Completed]Where stories live. Discover now