🍂part 09🍂

1.3K 455 141
                                    

°از دید نویسنده°

"دانشکده شیمی...دانشکده شیمی آتیش گرفته!!"

صدای فریاد یکی از دانشجوها باعث شد سرش رو از توی گوشیش بیرون بیاره و با بهت به دختری که دوان دوان داشت به دوستاش نزدیک میشد و این خبر بد رو با جیغ و داد اعلام میکرد نگاه کنه.
دانشکده شیمی آتیش گرفته بود؟ همون دانشکده‌ای که چانیول امروز توش کلاس داشت؟ بکهیون همین امروز صبح با چشمای خودش دیده بود که چانیول وارد اون دانشکده شده. هنوزم چانیول اونجا بود؟
وحشت‌زده از جا بلند شد و با استرس کوله‌ش رو روی شونه‌ش انداخت. با دو به سمت دانشکده‌ای که اون دختر ازش حرف زده بود رفت و وقتی نزدیکش رسید تازه تونست دود غلیظی که از درش بیرون میزد رو ببینه. با چشم‌های بهت‌زده به ماشین آتش‌نشانی که تو فاصله‌ی چند متریش توقف کرد و آتش‌نشان‌هایی که با لباس‌های مخصوصشون به سرعت ازش بیرون پریدن خیره شد.

درحالیکه نفس نفس میزد گوشیش رو با عجله از توی جیبش بیرون اورد و شماره‌ی چانیول رو گرفت. میدونست چانیول هیچ وقت جواب تماس‌هاش رو نمیده اما الان فقط داشت تمام کائنات رو تو ذهنش قسم میداد که چانیول تماسش رو وصل کنه و فقط یه جمله‌ی 'فاک یو مزاحمم نشو!' تحویلش بده و بعد تماس رو قطع کنه. فقط همین! تا قلب بکهیون اون ضربان تند و وحشتناکش رو تموم کنه و آروم بگیره.
اما هر چندباری که تماس گرفت بی‌نتیجه بود. چانیول حتی بهش رد تماس هم نمیداد. انقدر بوق آزاد میخورد تا صدای زنی که میگفت "مشترک موردنظر در دسترس نمیباشد" رو بشنوه.

چنگی لای موهای بلوندش انداخت و بی‌توجه به قطره عرقی که از شقیقه‌ش به پایین سر خورد به طرف آتش‌نشانی که با عجله داشت به سمت در دانشکده‌ی در حال سوختن میرفت دوئید.

"هی...آقا لطفا.‌. لطفا توی دانشکده دنبال یه پسر قدبلند و خوشتیپ و بداخلاق با کلاه کپ مشکی و گوش‌های گنده و اخم‌های توی هم فرورفته بگردین. باشه؟ هودی مشکی با شلوار جین مشکی پوشیده با کتونی‌های بی‌ریخت کرم رنگ. من نود درصد احتمال میدم که اون تو باشه پس...پس لطفا پیداش کنین. خواهش میکنم.."
لباس مخصوص اون مرد رو بین انگشتاش گرفته و با صدای گرفته و لرزونی تقریبا داشت التماس میکرد.

مردِ آتشنشان نگاه متعجبی بهش انداخت و لباسش رو از دست بکهیون آزاد کرد. اما قبل از اینکه بتونه دورتر بشه اون پسر موبلوند دوباره بازوش رو چسبید؛
"ببینید من..من میتونم هرچقدر بخواین بهتون هزینه بدم. لطفا واسم پیداش کنین. اون همیشه خیلی تنها بنظر میرسه درست مثل من... اگه..اگه بمیره هیشکی رو نداره که واسش عزاداری کنه. اون هرچقدرم که عوضی باشه نباید بمیره چون من عاشقشم... متوجهین؟ خواهش میکنم..."

اون مرد چرخی به چشم‌هاش داد و نفسش رو با کلافگی بیرون فرستاد. اما سعی کرد لحنش با اون پسر که بنظر میومد از شرایط روحی خوبی برخوردار نیست، زیاد تند و تیز نباشه؛
"چرا مزخرف میگی پسر؟ ولم کن من باید عجله کنم. مگه نمیخوای اون عوضی رو واست پیدا کنم؟ بازومو ول کن تا برم ببینم کدوم گوریه دیگه!"

ColdBreath🍂 [Completed]Where stories live. Discover now