قسمت سیزدهم

Start from the beginning
                                    

سهون همونطور که با اخم به چانیول خیره شده بود خطاب به بکهیون گفت "هی بیبی! این کیه دیگه؟"

بکهیون با خنده زد رو دستش و گفت "مشکلی نیست سهون"

چانیول دید که اخم های پسر جوون به سرعت باز شد و با لحن بی تفاوتی گفت "باشه پس کاری داشتی صدام کن" و بعد به همون سرعتی که کنارشون ظاهر شده بود بین قفسه های لباس ها دوباره غیب شد.

بکهیون با دیدن قیافه گیج چانیول بلند خندید و گفت "اون دوستم سهونه، این برنامه همیشگیمونه، وقتی یکی میخواد باهام لاس بزنه اون میاد و ادای دوست پسرم رو درمیاره و منم اگه از طرف خوشم نیومده باشه باهاش همراهی میکنم تا راحت تر طرف رو بپیچونم"

چانیول یکم دیگه با گیجی نگاهش کرد و بعد گفت "اما تو الان به اون گفتی که بره"

-"آره بهش گفتم بره اما تو هم اگه زودتر به خودت نجنبی و یه کاری نکنی تو رو هم میپیچونم! اون تیکه ات زیادی قدیمی بود"

"پس اگه اینطوریه" چانیول گلوش رو صاف کرد و گفت "به نظر من تو از دَه، نُه میگیری"

بکهیون حالا بهش اخم کرده بود و چانیول با خنده ادامه داد "منم اون یه دونه ای هستم که لازم داری تا کامل بشی!"

پسر کوچکتر با خنده سرش رو تکون داد و گفت "این یکی رو تا حالا نشنیده بودم"

چانیول گوشیش رو از کیفش بیرون آورد و با لحنی جدی گفت "میدونی گوشی من یه مشکلی پیدا کرده، میتونی بهش زنگ بزنی ببینم کار میکنه یا نه!"

بکهیون که از بازی چانیول خوشش اومده بود گوشیش رو بهش داد تا شماره اش رو بنویسه و همونطوری که میخندید شماره چانیول رو گرفت. وقتی گوشیش زنگ خورد بکهیون فکر کرد که دیگه صحبتشون تموم شده اما مثل اینکه چانیول هنوز کارش باهاش تموم نشده بود چون دوباره خیلی جدی گفت "میدونی من نامرئی ام"

بکهیون ابروهاش رو با تعجب بالا داد، واقعا دوست داشت بدونه چانیول داره چی کار میکنه برای همین گفت "نه نیستی"

-"پس...یعنی میتونی منو ببینی؟"

-"آره"

-"مثلا فردا شب خوبه؟"

بکهیون که تازه فهمیده بود گول خورده بلند خندید و گفت "باشه قبوله چون از این یکی خوشم اومد"

چانیول برای اینکه معلوم نباشه چقدر هیجان زده است پوزخندی زد و گفت "پس یعنی فردا شب یه دِیت حساب میشه؟"

-"قطعا همینطوره"

چانیول همونطور که آروم عقب عقب میرفت گفت "پس من بعدا بهت زنگ میزنم تا جزییات قرارمون رو بهت بگم"

بکهیون در حالی که با قدم های آروم و کوتاه دنبالش حرکت می کرد گفت "و امیدوارم اون قولی که دفعه پیش بهم دادی هم تو قرار فردامون باشه". چانیول که به نظر چیزی یادش نمیومد با تعجب سر جاش ایستاد. بکهیون با شیطنت نگاهش کرد و گفت "قول دادی آپارتمان منو به هم بریزی و بعد کمکم کنی که مرتبش کنم؟"

What A Beautiful Mess This IsWhere stories live. Discover now