● Last chapter ●

1.6K 242 63
                                    

قسمت بیست و هفتم

خمیازه ای کشید و روی پهلو چرخید . درد خفیفی توی پهلوش پیچید و چشمهاش رو باز کرد . با یاداوری دیشب لبخندی روی لبش نقش بست . دستش رو بالا اورد و با دیدن دستبند مطمئن شد که خواب نبوده . لبخندی که روی لبش شکل گرفته بود درخشان ترین لبخند کل زندگیش بود . اروم خودش رو به تخت تکیه داد و با دیدن یادداشت کوچیکی کنار تخت خندید .
_ صبح بخیر اونقدر اروم خوابیده بودی که دلم نیومد بیدارت کنم . یه دوش بگیر و بیا صبحونه . xoxo  همسرت .
" خدای من خیلی لوسه "
پیش خودش زمزمه کرد ولی منکر حس خوب توی وجودش نمیشد . از تخت اروم پایین اومد . پاهاش کمی بی حس بود و درد خفیفی توی پهلو و کمرش بود . همش بخاطر دیشب بود ولی دیشب یه شب فوق العاده بود . تجربه ای نداشت اما میدونست اولین بار به حد مرگ دردناکه ولی چیزی که لوهان دیشب تجربه کرده بود بودن توی بهشت بود . بهشتی به اسم سهون .
آروم اروم به سمت حمام رفت و دوش گرفت .
بعد از دوش کمی بهتر شده بود و بعد از لباس پوشیدن بیرون اومد به محض دیدن سهون توی آشپزخونه لبخندی زد . سهون به محض دیدن لوهان ایستاد و وقتی لبخند درخشان لوهان رو دید خودش رو با دو قدم به لوهان رسوند . حتی قاشقی که باهاش در حال همزدن غذا بود رو کنار نذاشت . دو دستش رو دور گردن لوهان حلقه کرد و لبهاشون رو برای بوسه به هم رسوند .
کمی برای لوهان شوکه کننده بود . این روی سهون جدید بود و لوهان یه جورایی داشت شیفته این روی سهون میشد .
بوسه محکمی به لب لوهان زد و اروم ازش جدا شد : صبح بخیر .
سرخی کمرنگی روی گونه لوهان نقش بست . سهون با یه بوسه به گونه اش عقب کشید و صندلی رو به لوهان نشون داد : بشین .
لوهان با کنجکاوی روی صندلی نشست و چند دقیقه بعد سهون میز صبحونه رو جلوش چید .
_ واو ... نمی دونستم میتونی این همه چیز درست کنی .
لبش رو گزید : من فقط فرنی رو درست کردم بقیه اش رو خریدم .
لوهان با تعجب پلک زد : خوب این همه لازم نبود .
نیم نگاهی به ظرف فرنی کرد و قبل از هر چیزی اون رو جلو کشید و شروع به خوردن کرد .
_ بیشتر تمرین آشپزی کن سهون .
بین خوردن زمزمه کرد . سهون با نگرانی زمزمه کرد : یعنی خوب نشده ؟
لوهان یه قاشق پر توی دهنش گذاشت و با لذت شروع به مزه مزه کردنش کرد . و همزمان با سر رد کرد .سهون قاشقش رو برداشت تا کمی از ظرف فرنی رو بچشه که لوهان روی قاشقش زد : نکن مال منه .
و جلوی چشم های متعجب سهون همش رو خورد .
نمی تونست از اولین دستپخت سهون بگذره .
رفتار لوهان اون رو خنده می انداخت به یاد نداشت هیچوقت توی زندگیش اینقدر سر حال باشه .
اینطور که مشخص بود لوهان کل فرنی رو برای خودش می خواست پس بیخیال شد و شروع به خوردن بقیه غذا ها کرد .
بالاخره ظرف فرنی تمام شد و لوهان تازه حواسش جمع شد : بازم آشپزی کن .
با لحن پر از خواهش گفت جوری که سهون قسم خورد حتی اگه لازم باشه به کلاس آشپزی بره تا فقط خواسته لوهان رو براورده کنه . با سر تایید کرد و از جاش بلند شد . قرص لوهان رو از توی یخچال برداشت و بهش داد : زود باش بخور باید بریم شرکت .
خیلی سریع قرصش رو خورد و میز صبحانه رو جمع کردند .
کارهای عادی روزهای قبل الان به نظر شیرین ترین کارها می اومد . صبحانه خوردن کنار هم نشستن توی ماشین حتی لبخند زدن به هم .
_ برای سهام شرکت چیکار میکنی ؟
لوهان جلوی در شرکت پرسید . سهون خنده ارومی کرد و لوهان رو جلو کشید بوسه طولانی به پیشونیش زد : تو نگران نباش کاری میکنم تمام شایعات رفع شه .
پیاده شدند و همزمان با هم سوار آسانسور شدند . لوهان نگران بود نمی دونست سهون چه نقشه ای داره .
به محض بسته شدن در سهون دستش رو دور کمرش حلقه کرد و لوهان رو به سمت خودش کشوند . حتی فرصت انالیز موقعیت رو به لوهان نداد . لب پایین لوهان رو داخل دهنش کشید و شروع به مکیدن کرد . با یه دستش کمی رون لوهان رو بالا اورد و با دست دیگه اش کمرش رو گرفت .
ذهن لوهان به بوسه واکنش داد و بدون ارزیابی موقعیت شروع به جواب دادن بوسه کرد . دستش رو دور گردنش سهون حلقه کرد و پا به پاش جواب بوسه رو میداد .
دینگ
سهون صدای باز شدن در رو شنید و پوزخندی زد . زبونش رو بیرون اورد و از بین لبهای لوهان رد کرد و بوسه خیسی رو شروع کرد . افرادی که جلوی اسانسور ایستاده بودن با چشمهای گرد شده به بوسه داغ توی اسانسور خیره بودند . خیلی ها سریع شروع به فیلم گرفتن کردند .
_ رئیس اوه و رئیس شیو هستند.
_ شایعات غلط بود اونها نمی خوان جدا شن ؟
_ خدای من اونها رو نگاه کن .
لوهان زمزمه ها رو شنید و تازه به یاد اورد کجا هستند به ارومی از سهون جدا شد و خودش رو مرتب کرد . سهون نیم نگاهی به لوهان کرد و خیسی روی لبهاش دیونه اش کرد : از بعدی استفاده کنید.
این رو خطاب به جمعیت مقابلش گفت و بعد از زدن دکمه اسانسور دوباره لوهان رو جلو کشید . کارکنان از بین در در حال بسته شدن اسانسور شاهد بوسه رئیس هاشون بودند .
با یه بوسه کوتاه از لوهان جدا شد و با انگشت شصت رطوب لبهای لوهان رو پاک کرد و لبخند زد .
_ بوسه توی اسانسور ؟ این ایده ات برای درست کردن اوضاع شرکت بود ؟
لوهان با دلخوری ساختگی پرسید . سهون شونه ای بالا انداخت و گفت : بهترین راه برای تمام کردن این شایعه ها بود .
بالاخره به طبقه خودشون رسیدند . با وجود اینکه دلشون راضی نبود هرکدوم به سمت اتاق خودشون رفتند . به محض ورود به دفترش به خنده افتاد . حتی خواب نمیدید توی آسانسور شرکت توسط سهون بوسیده شده به زودی فیلم اون بوسه بین همه پخش میشد و لوهان حس خوبی داشت از اینکه بالاخره میتونست به همه بفهمونه سهون مال اونه .
پشت میزش نشست و پرونده رو باز کرد . لبخند بزرگ هنوز روی لبش بود .
صدای زنگ گوشی توجه اش رو جلب کرد . با دیدن اسم هانا لبخند زد .
_ نونا
صدای مهربون هانا توی گوشش پیچیده شد : بوسه داغیه .
چشم هاش گرد شد و بالافاصله سرخ شد : نونا . اذیتم نکن .
_ لوهان وقتی سهون اونجوری می بوست اذیتت نمیکنه وقتی من درباره بوسه حرف میزنم اذیت میشی؟
_ خدای من نونا تو غیر قابل باوری . من قرار نیست با تو در باره این چیزهاحرف بزنم.
صدای خنده خواهرش توی گوشش پیچید . خیلی وقت بود این خنده رو نشنیده بود .
_ به هرحال بهت تبریک میگم تونستی کسی که عاشقشی رو به دست بیاری.
لبخند زد : سخت بود ولی اره .
_ عشق به سختی هایی که داره می ارزه لوهان . خودت رو نگاه کن . حاضرم شرط ببندم هیچ وقت توی زندگیت اندازه امروز شاد نبود درسته ؟
به پنجره اتاقش خیره شد و زمزمه کرد : درسته .
_ برات خوشحالم لوهان داداش کوچولوی من . لوهان هروقت تونستی یه وقت بزار میخوام ببرمت جایی .
_ کجا ؟
_ می فهمی فقط بزار وقتش که شد بهت بگمش .
_ داری کنجکاوم میکنی نونا .
_ فقط میخوام هدیه ای بهت بدم خودت رو درگیرش نکن به موقعه اش .
_ باشه نونا .
_ راستی با سهون صبحت کردم . دعواش کردم و ازش خواستم تو رو به یه ماه عسل ببره .
چشمهاش گرد شد : چییییییییی؟
_ هی سرم داد نزن عروسی درست و حسابی که نداشتید حداقل یه ماه عسل درست و حسابی برید . میدونی زوج جوونی هستید بهش نیاز دارید .
_ خدای من نونا خیلی شرم اوره من قطع میکنم .
گونه هاش داشت می سوخت ولی ته دلش از پیشنهاد هانا خوشش اومد . نگاهی به ساعت کرد و با دیدن نزدیک ناهار بودن با خوشحالی شماره سهون رو گرفت .
_ جانم .
مثل آب کردن قند تو دلش بود .
_ برای ناهار بریم بیرون .
سهون لحظه ای مکث کرد و بعد جواب داد : اوههههه من خیلی خسته اممممم اصلا نمی تونم از جام تکون بخورم
لوهان با تعجب گوشی رو از گوشش فاصله داد و به اسم سهون زل زد .
_ سهون تو خوبی ؟
واقعا انتظار این رفتار رو از سهون نداشت .
سهون پوزخندی زد و بعد با همون لحن زمزمه کرد : نههههه من خیلی خسته ام من همسرم رو میخوام . همسری که با بوسه اش منو از خستگی برهانه .
نمی دونست اون لحظه بخنده یا گریه کنه . سهون عاشق یه سهون لوس بود . از فکر خودش نتونست دووم بیاره و بلند زیر خنده زد . خنده ای که یه لحظه سهون رو میخکوب کرد .
_ واااااای سهون عالیه  . عاشقتم .
لبخند لطیفی روی لبهای سهون نقش بست : منم عاشقتم .
چند روزی از اون اتفاق می گذشت . اگه میشد بهترین روزهای زندگی رو لیست کرد قطعا این چند روز برای اول شدن تلاش میکردند .
خیلی زود لوهان و سهون به این نتیجه رسیدند با اشتباهاتشون فقط خودشونن که ضرر کردند . وقتی عشق می تونه اینقدر شیرین باشه چرا تلخیش رو به جون خریدند .
سهام شرکت به حالت اولش برگشته بود و دیگه هیچ شایعه مبنی بر جدایی سهون و لوهان توی شرکت پیچیده نمیشد. با برگشت سهام اوضاع شرکت کمی بهتر شد .
هنوز خبری از خانواده ها نبود ولی نه لوهان و نه سهون اعتراضی نداشتند . اگه خانواده اشون اونها رو جوری که بودند قبول نداشتند پس بی خیالشون میشدند و دوتایی خانواده جدیدی رو ایجاد میکردند .
توی اغوش سهون لم داده بود و چشم هاش در اثر نوازشهای سهون بسته میشد . به نظر یه عادت شده بود اینکه توی بغل سهون دراز بکشه و سهون معده اش رو نوازش کنه حتی با وجود اینکه دردی نداشت .
_ خوابت می یاد ؟
سهون زمزمه کرد . لوهان با سر رد کرد و دست سهون رو که در حال نوازشش بود بالا اورد و بوسه ای بهش زد .
_ وقتی کنار توام دوست ندارم بخوابم .
سرش رو روی موهای لوهان گذاشت و نفس عمیقی کشید .
_ بیا بریم ژاپن .
با تعجب برگشت و به سهون زل زد : چرا ؟
_ ماه عسل .
آهی کشید : اگه بخاطر هانا نوناست نمیخواد اینکار رو کنی میدونم توی شرکت خیلی کار هست .
گونه لوهان رو نوازش کرد : بخاطر اون نیست بخاطر خودمونه . میخوام کنارت باشم . میخوام کنار هم خوش باشم . شرکت به اندازه کافی رو به راه هست که ما بتونیم چند روزی رو سفر بریم .
لوهان امیدوارانه به سهون زل زد : میشه ؟
خم شد و دو تا بلیط رو کنار تخت برداشت و به لوهان داد .
بیا بریم ژاپن و اونجا واقعا از ازدواجمون لذت ببریم .
با ذوق خودش رو توی بغل سهون پرت کرد . از شدت حرکت لوهان روی تخت افتاد . لوهان کمی ازش فاصله گرفت و روی شکم سهون نشست .
_ فکر کنم باید ازت تشکر کنم چون همسر خیلی خوبی هستی .
وقتی چشمهای سهون شروع به درخشیدن کرد خنده ای کرد و خودش رو کنار سهون روی تخت پرت کرد و سریع زیر پتو رفت : خوب فکر کنم بهتره همونطور که خودت گفتی بزارمش برای ماه عسلمون توی ژاپن .
نیم نگاهی به صورت مبهوت سهون انداخت و بعد خنده ای کوتاه زیر پتو رفت .
به وضعیت خودش و لوهان نگاهی انداخت و با چشم های گرد شده به سمت لوهان برگشت . وقتی بالا و پایین شدن شونه های لوهان رو دید نالید : یاااا کی بهت گفته میتونی منو تو این وضعیت رها کنی .
لوهان گردی صورتش رو از زیر پتو بیرون اورد : چه وضعیتی ؟
اخمی کرد و به سرعت پتو رو از دور لوهان جدا کرد و جایی روی زمین رها کرد .
حتی فرصت چشم بهم زدن نداد روی لوهان دراز کشید و شروع به بوسیدن لبهای لوهان کرد . پایین تنه اش رو به شدت روی پایین تنه لوهان کوبید و ناله لوهان رو دراورد . وقتی مطمئن شد به اندازه کافی لوهان رو تحریک کرده بوسه رو شکوند و عقب کشید توی چشمهای خمار لوهان خیره شد : این وضعیت .
دستهاش روبالا اورد و به شونه سهون چنگ زد روی سهون چرخید و لبهاش رو برای بوسه دیگه ای به هم وصل کرد .
.
.
.
.
.
چمدون رو داخل اورد و در رو بست .
_ نظرت چیه ؟
لوهان کنجکاوانه به هتل نگاه کرد و با سر تایید کرد : راحته دوستش دارم .
چمدون رو کنار تخت گذاشت و به سمت لوهان که جلوی پنجره ایستاده بود رفت .
لوهان از پنجره به بیرون زل زده بود : همیشه ژاپن رو دوست داشتم .
سهون لوهان رو از پشت در اغوش کشید لوهان تکیه خودش رو به سهون داد : منم دوستش دارم چون اولین جایه که فهمیدم عاشقتم .
_ چرا بهم نمیگی کی عاشقم شدی ؟
صورت لوهان رو به سمت خودش برگردوند و بوسه ای روی پیشونیش زد : از وقتی اولین بوسه رو به پیشونیت زدم .
لوهان چندبار پلک زد و به محض یاداوری روزی عروسی به سمت سهون برگشت : داری میگی از روز عروسیمون ؟
با سر تایید کرد : از همون لحظه ای که حلقه رو دستت کردم و بوسیدمت تو نه تنها وارد زندگیم که وارد قلبم هم شدی.
خوشحالی تار و پود وجود لوهان رو دربرگرفته بود . دستهاش رو دورکمر سهون حلقه کرد و اروم توی اغوشش فرو رفت سرش رو روی شونه سهون گذاشت : خوشحالم که دارمت .

" Agreement " [Complete]Where stories live. Discover now