قسمت بیست و هفتم
خمیازه ای کشید و روی پهلو چرخید . درد خفیفی توی پهلوش پیچید و چشمهاش رو باز کرد . با یاداوری دیشب لبخندی روی لبش نقش بست . دستش رو بالا اورد و با دیدن دستبند مطمئن شد که خواب نبوده . لبخندی که روی لبش شکل گرفته بود درخشان ترین لبخند کل زندگیش بود . اروم خودش رو به تخت تکیه داد و با دیدن یادداشت کوچیکی کنار تخت خندید .
_ صبح بخیر اونقدر اروم خوابیده بودی که دلم نیومد بیدارت کنم . یه دوش بگیر و بیا صبحونه . xoxo همسرت .
" خدای من خیلی لوسه "
پیش خودش زمزمه کرد ولی منکر حس خوب توی وجودش نمیشد . از تخت اروم پایین اومد . پاهاش کمی بی حس بود و درد خفیفی توی پهلو و کمرش بود . همش بخاطر دیشب بود ولی دیشب یه شب فوق العاده بود . تجربه ای نداشت اما میدونست اولین بار به حد مرگ دردناکه ولی چیزی که لوهان دیشب تجربه کرده بود بودن توی بهشت بود . بهشتی به اسم سهون .
آروم اروم به سمت حمام رفت و دوش گرفت .
بعد از دوش کمی بهتر شده بود و بعد از لباس پوشیدن بیرون اومد به محض دیدن سهون توی آشپزخونه لبخندی زد . سهون به محض دیدن لوهان ایستاد و وقتی لبخند درخشان لوهان رو دید خودش رو با دو قدم به لوهان رسوند . حتی قاشقی که باهاش در حال همزدن غذا بود رو کنار نذاشت . دو دستش رو دور گردن لوهان حلقه کرد و لبهاشون رو برای بوسه به هم رسوند .
کمی برای لوهان شوکه کننده بود . این روی سهون جدید بود و لوهان یه جورایی داشت شیفته این روی سهون میشد .
بوسه محکمی به لب لوهان زد و اروم ازش جدا شد : صبح بخیر .
سرخی کمرنگی روی گونه لوهان نقش بست . سهون با یه بوسه به گونه اش عقب کشید و صندلی رو به لوهان نشون داد : بشین .
لوهان با کنجکاوی روی صندلی نشست و چند دقیقه بعد سهون میز صبحونه رو جلوش چید .
_ واو ... نمی دونستم میتونی این همه چیز درست کنی .
لبش رو گزید : من فقط فرنی رو درست کردم بقیه اش رو خریدم .
لوهان با تعجب پلک زد : خوب این همه لازم نبود .
نیم نگاهی به ظرف فرنی کرد و قبل از هر چیزی اون رو جلو کشید و شروع به خوردن کرد .
_ بیشتر تمرین آشپزی کن سهون .
بین خوردن زمزمه کرد . سهون با نگرانی زمزمه کرد : یعنی خوب نشده ؟
لوهان یه قاشق پر توی دهنش گذاشت و با لذت شروع به مزه مزه کردنش کرد . و همزمان با سر رد کرد .سهون قاشقش رو برداشت تا کمی از ظرف فرنی رو بچشه که لوهان روی قاشقش زد : نکن مال منه .
و جلوی چشم های متعجب سهون همش رو خورد .
نمی تونست از اولین دستپخت سهون بگذره .
رفتار لوهان اون رو خنده می انداخت به یاد نداشت هیچوقت توی زندگیش اینقدر سر حال باشه .
اینطور که مشخص بود لوهان کل فرنی رو برای خودش می خواست پس بیخیال شد و شروع به خوردن بقیه غذا ها کرد .
بالاخره ظرف فرنی تمام شد و لوهان تازه حواسش جمع شد : بازم آشپزی کن .
با لحن پر از خواهش گفت جوری که سهون قسم خورد حتی اگه لازم باشه به کلاس آشپزی بره تا فقط خواسته لوهان رو براورده کنه . با سر تایید کرد و از جاش بلند شد . قرص لوهان رو از توی یخچال برداشت و بهش داد : زود باش بخور باید بریم شرکت .
خیلی سریع قرصش رو خورد و میز صبحانه رو جمع کردند .
کارهای عادی روزهای قبل الان به نظر شیرین ترین کارها می اومد . صبحانه خوردن کنار هم نشستن توی ماشین حتی لبخند زدن به هم .
_ برای سهام شرکت چیکار میکنی ؟
لوهان جلوی در شرکت پرسید . سهون خنده ارومی کرد و لوهان رو جلو کشید بوسه طولانی به پیشونیش زد : تو نگران نباش کاری میکنم تمام شایعات رفع شه .
پیاده شدند و همزمان با هم سوار آسانسور شدند . لوهان نگران بود نمی دونست سهون چه نقشه ای داره .
به محض بسته شدن در سهون دستش رو دور کمرش حلقه کرد و لوهان رو به سمت خودش کشوند . حتی فرصت انالیز موقعیت رو به لوهان نداد . لب پایین لوهان رو داخل دهنش کشید و شروع به مکیدن کرد . با یه دستش کمی رون لوهان رو بالا اورد و با دست دیگه اش کمرش رو گرفت .
ذهن لوهان به بوسه واکنش داد و بدون ارزیابی موقعیت شروع به جواب دادن بوسه کرد . دستش رو دور گردنش سهون حلقه کرد و پا به پاش جواب بوسه رو میداد .
دینگ
سهون صدای باز شدن در رو شنید و پوزخندی زد . زبونش رو بیرون اورد و از بین لبهای لوهان رد کرد و بوسه خیسی رو شروع کرد . افرادی که جلوی اسانسور ایستاده بودن با چشمهای گرد شده به بوسه داغ توی اسانسور خیره بودند . خیلی ها سریع شروع به فیلم گرفتن کردند .
_ رئیس اوه و رئیس شیو هستند.
_ شایعات غلط بود اونها نمی خوان جدا شن ؟
_ خدای من اونها رو نگاه کن .
لوهان زمزمه ها رو شنید و تازه به یاد اورد کجا هستند به ارومی از سهون جدا شد و خودش رو مرتب کرد . سهون نیم نگاهی به لوهان کرد و خیسی روی لبهاش دیونه اش کرد : از بعدی استفاده کنید.
این رو خطاب به جمعیت مقابلش گفت و بعد از زدن دکمه اسانسور دوباره لوهان رو جلو کشید . کارکنان از بین در در حال بسته شدن اسانسور شاهد بوسه رئیس هاشون بودند .
با یه بوسه کوتاه از لوهان جدا شد و با انگشت شصت رطوب لبهای لوهان رو پاک کرد و لبخند زد .
_ بوسه توی اسانسور ؟ این ایده ات برای درست کردن اوضاع شرکت بود ؟
لوهان با دلخوری ساختگی پرسید . سهون شونه ای بالا انداخت و گفت : بهترین راه برای تمام کردن این شایعه ها بود .
بالاخره به طبقه خودشون رسیدند . با وجود اینکه دلشون راضی نبود هرکدوم به سمت اتاق خودشون رفتند . به محض ورود به دفترش به خنده افتاد . حتی خواب نمیدید توی آسانسور شرکت توسط سهون بوسیده شده به زودی فیلم اون بوسه بین همه پخش میشد و لوهان حس خوبی داشت از اینکه بالاخره میتونست به همه بفهمونه سهون مال اونه .
پشت میزش نشست و پرونده رو باز کرد . لبخند بزرگ هنوز روی لبش بود .
صدای زنگ گوشی توجه اش رو جلب کرد . با دیدن اسم هانا لبخند زد .
_ نونا
صدای مهربون هانا توی گوشش پیچیده شد : بوسه داغیه .
چشم هاش گرد شد و بالافاصله سرخ شد : نونا . اذیتم نکن .
_ لوهان وقتی سهون اونجوری می بوست اذیتت نمیکنه وقتی من درباره بوسه حرف میزنم اذیت میشی؟
_ خدای من نونا تو غیر قابل باوری . من قرار نیست با تو در باره این چیزهاحرف بزنم.
صدای خنده خواهرش توی گوشش پیچید . خیلی وقت بود این خنده رو نشنیده بود .
_ به هرحال بهت تبریک میگم تونستی کسی که عاشقشی رو به دست بیاری.
لبخند زد : سخت بود ولی اره .
_ عشق به سختی هایی که داره می ارزه لوهان . خودت رو نگاه کن . حاضرم شرط ببندم هیچ وقت توی زندگیت اندازه امروز شاد نبود درسته ؟
به پنجره اتاقش خیره شد و زمزمه کرد : درسته .
_ برات خوشحالم لوهان داداش کوچولوی من . لوهان هروقت تونستی یه وقت بزار میخوام ببرمت جایی .
_ کجا ؟
_ می فهمی فقط بزار وقتش که شد بهت بگمش .
_ داری کنجکاوم میکنی نونا .
_ فقط میخوام هدیه ای بهت بدم خودت رو درگیرش نکن به موقعه اش .
_ باشه نونا .
_ راستی با سهون صبحت کردم . دعواش کردم و ازش خواستم تو رو به یه ماه عسل ببره .
چشمهاش گرد شد : چییییییییی؟
_ هی سرم داد نزن عروسی درست و حسابی که نداشتید حداقل یه ماه عسل درست و حسابی برید . میدونی زوج جوونی هستید بهش نیاز دارید .
_ خدای من نونا خیلی شرم اوره من قطع میکنم .
گونه هاش داشت می سوخت ولی ته دلش از پیشنهاد هانا خوشش اومد . نگاهی به ساعت کرد و با دیدن نزدیک ناهار بودن با خوشحالی شماره سهون رو گرفت .
_ جانم .
مثل آب کردن قند تو دلش بود .
_ برای ناهار بریم بیرون .
سهون لحظه ای مکث کرد و بعد جواب داد : اوههههه من خیلی خسته اممممم اصلا نمی تونم از جام تکون بخورم
لوهان با تعجب گوشی رو از گوشش فاصله داد و به اسم سهون زل زد .
_ سهون تو خوبی ؟
واقعا انتظار این رفتار رو از سهون نداشت .
سهون پوزخندی زد و بعد با همون لحن زمزمه کرد : نههههه من خیلی خسته ام من همسرم رو میخوام . همسری که با بوسه اش منو از خستگی برهانه .
نمی دونست اون لحظه بخنده یا گریه کنه . سهون عاشق یه سهون لوس بود . از فکر خودش نتونست دووم بیاره و بلند زیر خنده زد . خنده ای که یه لحظه سهون رو میخکوب کرد .
_ واااااای سهون عالیه . عاشقتم .
لبخند لطیفی روی لبهای سهون نقش بست : منم عاشقتم .
چند روزی از اون اتفاق می گذشت . اگه میشد بهترین روزهای زندگی رو لیست کرد قطعا این چند روز برای اول شدن تلاش میکردند .
خیلی زود لوهان و سهون به این نتیجه رسیدند با اشتباهاتشون فقط خودشونن که ضرر کردند . وقتی عشق می تونه اینقدر شیرین باشه چرا تلخیش رو به جون خریدند .
سهام شرکت به حالت اولش برگشته بود و دیگه هیچ شایعه مبنی بر جدایی سهون و لوهان توی شرکت پیچیده نمیشد. با برگشت سهام اوضاع شرکت کمی بهتر شد .
هنوز خبری از خانواده ها نبود ولی نه لوهان و نه سهون اعتراضی نداشتند . اگه خانواده اشون اونها رو جوری که بودند قبول نداشتند پس بی خیالشون میشدند و دوتایی خانواده جدیدی رو ایجاد میکردند .
توی اغوش سهون لم داده بود و چشم هاش در اثر نوازشهای سهون بسته میشد . به نظر یه عادت شده بود اینکه توی بغل سهون دراز بکشه و سهون معده اش رو نوازش کنه حتی با وجود اینکه دردی نداشت .
_ خوابت می یاد ؟
سهون زمزمه کرد . لوهان با سر رد کرد و دست سهون رو که در حال نوازشش بود بالا اورد و بوسه ای بهش زد .
_ وقتی کنار توام دوست ندارم بخوابم .
سرش رو روی موهای لوهان گذاشت و نفس عمیقی کشید .
_ بیا بریم ژاپن .
با تعجب برگشت و به سهون زل زد : چرا ؟
_ ماه عسل .
آهی کشید : اگه بخاطر هانا نوناست نمیخواد اینکار رو کنی میدونم توی شرکت خیلی کار هست .
گونه لوهان رو نوازش کرد : بخاطر اون نیست بخاطر خودمونه . میخوام کنارت باشم . میخوام کنار هم خوش باشم . شرکت به اندازه کافی رو به راه هست که ما بتونیم چند روزی رو سفر بریم .
لوهان امیدوارانه به سهون زل زد : میشه ؟
خم شد و دو تا بلیط رو کنار تخت برداشت و به لوهان داد .
بیا بریم ژاپن و اونجا واقعا از ازدواجمون لذت ببریم .
با ذوق خودش رو توی بغل سهون پرت کرد . از شدت حرکت لوهان روی تخت افتاد . لوهان کمی ازش فاصله گرفت و روی شکم سهون نشست .
_ فکر کنم باید ازت تشکر کنم چون همسر خیلی خوبی هستی .
وقتی چشمهای سهون شروع به درخشیدن کرد خنده ای کرد و خودش رو کنار سهون روی تخت پرت کرد و سریع زیر پتو رفت : خوب فکر کنم بهتره همونطور که خودت گفتی بزارمش برای ماه عسلمون توی ژاپن .
نیم نگاهی به صورت مبهوت سهون انداخت و بعد خنده ای کوتاه زیر پتو رفت .
به وضعیت خودش و لوهان نگاهی انداخت و با چشم های گرد شده به سمت لوهان برگشت . وقتی بالا و پایین شدن شونه های لوهان رو دید نالید : یاااا کی بهت گفته میتونی منو تو این وضعیت رها کنی .
لوهان گردی صورتش رو از زیر پتو بیرون اورد : چه وضعیتی ؟
اخمی کرد و به سرعت پتو رو از دور لوهان جدا کرد و جایی روی زمین رها کرد .
حتی فرصت چشم بهم زدن نداد روی لوهان دراز کشید و شروع به بوسیدن لبهای لوهان کرد . پایین تنه اش رو به شدت روی پایین تنه لوهان کوبید و ناله لوهان رو دراورد . وقتی مطمئن شد به اندازه کافی لوهان رو تحریک کرده بوسه رو شکوند و عقب کشید توی چشمهای خمار لوهان خیره شد : این وضعیت .
دستهاش روبالا اورد و به شونه سهون چنگ زد روی سهون چرخید و لبهاش رو برای بوسه دیگه ای به هم وصل کرد .
.
.
.
.
.
چمدون رو داخل اورد و در رو بست .
_ نظرت چیه ؟
لوهان کنجکاوانه به هتل نگاه کرد و با سر تایید کرد : راحته دوستش دارم .
چمدون رو کنار تخت گذاشت و به سمت لوهان که جلوی پنجره ایستاده بود رفت .
لوهان از پنجره به بیرون زل زده بود : همیشه ژاپن رو دوست داشتم .
سهون لوهان رو از پشت در اغوش کشید لوهان تکیه خودش رو به سهون داد : منم دوستش دارم چون اولین جایه که فهمیدم عاشقتم .
_ چرا بهم نمیگی کی عاشقم شدی ؟
صورت لوهان رو به سمت خودش برگردوند و بوسه ای روی پیشونیش زد : از وقتی اولین بوسه رو به پیشونیت زدم .
لوهان چندبار پلک زد و به محض یاداوری روزی عروسی به سمت سهون برگشت : داری میگی از روز عروسیمون ؟
با سر تایید کرد : از همون لحظه ای که حلقه رو دستت کردم و بوسیدمت تو نه تنها وارد زندگیم که وارد قلبم هم شدی.
خوشحالی تار و پود وجود لوهان رو دربرگرفته بود . دستهاش رو دورکمر سهون حلقه کرد و اروم توی اغوشش فرو رفت سرش رو روی شونه سهون گذاشت : خوشحالم که دارمت .
YOU ARE READING
" Agreement " [Complete]
Fanfiction¬ قرارداد _ کامل شده ¬کاپل: هونهان •¬ژانر: درام | انگست | زندگی روزمره •¬خلاصه لوهان : اون بی نقصه ... یه شاهزاده کامل ... کسی که می تونه با یه نگاهش قلبت رو به لرزش در بیاره ... قلب منم لرزوند با لبخندش ... لبخندی که مثل وزش باد خنک زمستون می...