○ fourteen ○

815 189 42
                                    

قسمت چهاردهم

به پاکت نامه ای که توی دستش بود زل زده . حس تلخی داشت . قبلا لوهان هرگز چنین چیزی رو حس نکرده بود . حس بدی از اینکه سهون قرارش رو با اون فقط بخاطر ایرین در نظر نگرفته داشت .
حس بدی که داشت قابل قبول بود ولی چیزی که لوهان توانایی هضمش رو نداشت و قلبش رو فشرده میکرد این بود که حس میکرد حق اعتراض رو نداره .
به چی اعتراض میکرد ؟ اینکه سهون بهش بی محلی کرده ؟ بهتر از هر کسی می دونست رابطه اش با سهون فقط یه رابطه قراردادیه . قرارداد لعنتی که خودش باهاش موافقت کرده بود ....
سکوت عجیبی توی خونه پیچیده بود . خسته از فکرهاش از اتاق بیرون اومد . امروز روز تعطیل بود و اون تمام روز رو توی اتاقش بود . اهی کشید و اطراف رو نگاه کرد سهون نبود .
به سمت پازلی که هنوز روی میز بود رفت . نیم نگاهی بهش کرد . دیگه ذوقی براش نداشت . تیکه ها رو جمع کرد و توی جعبه اش ریخت اون به گوشه کمدش برگردوند .
و دوباره روی تختش دراز کشید . هندزفری رو توی گوشش گذاشت و چشم هاش رو بست . صدا رو تا اخرین حد زیاد کرد تا سکوت آزارش نده .
جلوی مرکز خرید ایستاده بود و به در ورودی زل زده بود. جدیدا کارهای عجیب زیادی ازش سر میزد . وقتی فهمیده بود پازل رو بهم ریخته و لوهان رو ناراحت کرده چیزی مثل عذاب وجدان دست از سرش بر نمیداشت و می خواست جبران کنه . سهون عمیقا از اتفاقی که افتاده بود متاثر بود و چیزی که بیشتر بخاطرش اذیت میشد خودش بود .
حالا که به رفتارش فکر میکرد دلیلی برای اون کار احمقانه نداشت .بیشتر مثل جنون آنی بود .

حالا اینجا بود . جلوی بزرگترین مرکز خرید شهر و به در ورودیش زل زده بود . اون لحظه که به ذهنش رسید برای معذرت خواهی از لوهان چیزی بخره بهترین ایده بود و حالا اینجا سهون به معنای واقعی کلمه گیج شده بود . چی باید برای لوهان میخرید ؟این اولین باری بود که قصد داشت یه هدیه بخره و خوب هدیه خریدن به نظر ساده نمی اومد .
اولش فکر کرد مثل همیشه به منشیش بسپاره که چیزی بخره ولی بعد پشیمون شد این هدیه معذرت خواهی اون بود . نمی خواست کسی این کار رو کنه . به هر حال این اولین هدیه اش به لوهان هم حساب میشد اونم بعد از ازدواج شاید باید خودش خرید میکرد.

قدم هاش رو به سمت داخل برداشت و لحظه ای که وارد شد تازه فهمید ایده خرید کردن تا چه حد می تونه سخت باشه.
بین فروشگاه ها قدم میزد و به ویترین ها نگاه میکرد . اولین چیزی که به ذهنش رسید لباس بود . اون لباس ها همگی زیبا بودند و به نظر برای هدیه مناسب بودند ولی سهون نمی تونست انتخابی کنه .
" این رنگش بهش نمی یاد ؟ اگه اندازه اش نباشه ؟ اگه دوست نداشته باشه ؟ "
سرش رو به نشونه منفی تکون داد و از مغازه های لباس فروشی دور شد.
نگاهش سمت یه مغازه بزرگ کروات و ست کمربند کشیده شد . درست به همون سرعت که ایده خرید کروات به ذهنش اومد به همون سرعت هم از ذهن گذشت .
" اوه لعنتی چی بخرم ؟"
همه چیز برای هدیه مسخره به نظر می رسیدند .
" شاید باید چیزی بخرم که بهش علاقه داشته باشه "
فکرش سمت علایق لوهان رفت ، کتاب . قطعا لوهان کتاب خوندن رو دوست داشت . حتی توی دفتر کار لوهان همیشه یه کتاب روی میزش بود و توی خونه هر وقت بیکاری پیش می اومد لوهان کتاب میخوند .
ایده خوبی به نظر می رسد البته تا وقتی که بدونه چه کتاب باید بخره و سهون نمیدونست .
هیچ وقت کنجکاو نبود بدونه ژانر مورد علاقه لوهان چیه . علمی ؟ تخیلی ؟عاشقانه ؟ فلسفه ؟ لعنتی حتی به عنوان کتابهای لوهان نگاه نکرده بود .
" توی اولین فرصت باید کتابخونه اش رو چک کنم "
دو ساعتی توی اون مرکز خرید سرگردون بود و تقریبا از این ایده احمقانه خسته شده بود .
آهی کشید و خواست از مغازه خارج بشه که نگاهش به دست فروشی کوچکی افتاد . با کنجکاوی جلو رفت .
_وقت بخیر چه کمکی می تونم بهتون بکنم ؟
زن فروشنده با لبخند پرسید.
_دنبال یه هدیه میگردم . یه چیز خاص .
_برای ادم خاصی میخواین ؟
سهون کمی مکث کرد : اوم بله . من رنجوندمش و میخوام ازش معذرت خواهی کنم .
دختر خنده ارومی کرد : دوست دخترتون باید ادم خاصی باشه . نظرتون درمورد این دست بندها چیه ؟
دست بندهای ظریف دخترونه ای رو روی میز رو نشون سهون داد .
با سر رد کرد : دوست دخترم نیست .... همسرمه .
دختر یه لحظه متوقف شد انگار امیدش از بین رفت . اه بی صدایی کشید و خیلی جدی تر به سمت ویترین رفت و یه سری دست بند و گردنبد رو روی میز چید : نظرتون درباره اینها چیه ؟
بهشون نگاه کرد و بعد نگاهش سمت یه دستبند رفت . دستبند از مهره های چوبی ساخته شده بود و بین اون مهره ها یه فرشته کوچیک اویزون شده بود . دستبند رو برداشت و نگاهش کرد . دخترونه نبود .
به نظر سهون اون فرشته روی دستبند شبیه لوهان بود . لبخندی بهش زد .
_این رو می برم .
_اما مشتری این ....
جدی بودن سهون رو که دید منصرف شد و سری تکون داد و تعظیم کرد : مبارک باشه . براتون کادو پیچش میکنم .
سهون کارتش رو به دختر داد و منتظر شد . چند لحظه بعد دختر با یه پاکت برگشت .

" Agreement " [Complete]Where stories live. Discover now