● fifteen ●

805 185 11
                                    

قسمت پانزدهم

رستوران شیکی بود توی سکوت داشتند شام میخوردند . از نظر لوهان سهون واقعا بازیگر خوبی بود . تا اون لحظه سهون واقعا خیلی صمیمی تر رفتار کرده بود . لبخندهای طولانی وبا تماس چشمی طولانی که با لوهان داشت . حرفهای جدیدی که میزد برای لوهان یه جورایی سرگرم کننده بود این نقش بازی کردن رو دوست داشت .
بالاخره شام رو تمام کردند .
_خیلی خوب مرد جوان شام رو خوردیم و وقتشه به حرف بیای .
سهون لبخند زد : فکر کنم تا حالا خودتون متوجه شدید . ما دو نفر واقعا عاشق هم هستید .
مرد پوزخندی زد که انگار باور نکرده .
سهون نیم نگاهی به مرد کرد و بعد با سر به لوهان اشاره کرد میز رو ترک کنه . لوهان با اینکه میخواست اونجا بمونه و حرفهای سهون رو بشونه میز رو ترک کرد .
با محض رفتن لوهان سهون آهی کشید : میشه بپرسم این همه بی اعتمادی به چیه ؟
_چیزی به اسم عشق بین شما دوتا نیست .
سهون اخمی کرد و عصبانیت گفت : میدونید شما یه دنده ترین ادمی هستید که دیدم .
_اینکه حرفهای شما رو باور نمیکنم منو یه دنده کرده ؟ اینطور نیست هیچ کس باور نمیکنه شما عاشق هستید . پس اگه این نمایش عاشقانه اتون تمام شد من رو به فرودگاه برسونید .
_فرودگاه ؟
_اینجا چیزی برای سرمایه گذاری پیدا نکردم اقای اوه . به نظر من این ازدواج دروغه و به زودی دو شرکت از هم جدا میشن
_اوه جدی ؟
سهون با پوزخند پرسید . چیزی که معلوم بود دلیل مخالفت اون مرد چیز دیگه ای بود . خیلی قاطع حرف میزد . مثل کسی نبود که برای قانع شدن اومده باشه .
_چرا باهام رو راست نیستید اقای سو . مرد عاقلی هستید خیلی راحت می تونید درک کنید شرکت ما چه سود اوری هم داره .به قول خودتون حتی اگه کوتاه مدت هم باشه اونقدر سود درش هست که سرمایه اولیه رو برگردونده پس میشه دلیل واقعیتون رو بگید .
مرد پوزخندی زد : گفتم که زرنگی
سهون منتظر به مرد زل زد . همچنان چهره سرد خودش رو حس کرده بود.
_تو اون رو دزدیدی .
چشم های سهون یه لحظه گرد شد ولی سریع خودش رو جمع کرد : متوجه منظورتون نمیشم .
دخترم عاشق لوهان بود . قبل از این شراکت مسخره اون قرار بود داماد من بشه .لوهان قرار بود همسر دختر من باشه چطور ازم میخوای باور کنم شما عاشق هم هستید ؟
پس تمام دلیل حرفهای این مرد این بود . پوزخندی روی لبش شکل گرفت : قرار بود .... اما الان همسر منه .
_من خیلی ساله لوهان رو می شناسم میدونم که این ازدواج مسخره به زودی تمام میشه . فقط کافیه شما دست از دروغگو گفتن درباره عشق دست بردارید و اون وقت من به چیزی که میخوام می رسم .
_برای همین اینجا اومدید نه سرمایه گذاری .
_اومدم با چشم خودم شاهد این دروغ باشم .
یه جورایی عصبی شد . به چشم خودش تلاش شبانه روزی لوهان رو دیده بود و فکر اینکه همه اون کارها بیهوده بود و این مرد تمام مدت لوهان رو دست انداخته داغش میکرد . از طرف این مرد بهش گفته بود دروغگو عادت نداشت اینطوری تحقیر شه . داماد شدن لوهان ؟ سهون حاضر بود شرط ببنده دختر اقای سو درست به احمق بودن خودشه . عمرا اجازه بده کسی به با ارزشی لوهان داماد آدمی مثل اون شه .
باید ثابت میکرد ، باید حرف خودش رو به کرسی می نشوند . باید بهش نشون میداد اوه سهون بودن یعنی چی . باید اون مرد رو وادار میکرد دست از توهم زدن درباره لوهان برداره .
_ میدونید چیه آقای سو . اینکه سرمایه گذاری کنید یا نه دست خودتونه . من نمیتونم مجبورتون کنم .... ولی شما حق ندارید درباره احساسی که من به لوهان دارم یا حسی که بین ما دو نفر هست حرف بزنید . من به باور شما یا بقیه نیاز ندارم . اینکه قرار بود لوهان داماد شما بشه در گذشته یه حرف بوده ولی چیزی که بین من و لوهانه خیلی بیشتر از حرفه . ما قانونا ازدواج کردیم . برام مهم نیست که فکر می کنید عشق ما دروغه بستگی به دید خودتون داره . چیزی که هست لوهان برای من خاصه .... برام مهم نیست بقیه از جمله شما درباره این احساس و ازدواج چی میگن چون من دوستش دارم . به حرف بقیه اهمیتی نمی دم من کار خودم رو میکنم ما به روش خودمون احساسی که بینمون هست رو پیش می بریم و متاسفم که بگم شانسی برای دختر شما نیست . میدونید حالا که فکر میکنم می بینم که خوب شد این همکاری شکل نگرفت . وقتی شما نمیتونید به چیزی که بین من و همسرم هست احترام بزارید و اون رو دروغ می شمارید یعنی ما نمیتونیم همکاری داشته باشم .
از جاش بلند شد و تعظیمی به مرد پیر کرد : راننده ام شما رو تا فرودگاه میرسونه .
و مسیرش رو به سمت لوهان که کنار صندوق بود کج کرد . بی توجه به لوهان که پرسید چی شده دست لوهان رو گرفت و به سمت خودش برگردوند . یه چیزی مثل حسادت احمقانه توی وجودش شکل گرفت . حتی فرض اینکه لوهان روزی قرار بود همسر دختر اون مرد بشه ، باعث میشد حس بدی پیدا کنه . موضوع ... گرفتن قرارداد و یا هر چیز دیگه ای نبود . سهون میخواست به اون مرد بفهمونه دست از فکر کردن به لوهان به عنوان دامادش برداره . می خواست به اون مرد بفهمونه لوهان مال اونه .
مچ دست لوهان رو گرفت و به سمت خودش کشید . دست دیگه اش رو دور کمر لوهان حلقه کرد و اون رو به سمت خودش کشید و بی توجه به چهره متعجب لوهان شروع به بوسیدن لبهای لوهان کرد .
لوهان شوکه بود. نمیدونست دلیل اون بوسه چیه ولی بی خبر بودن باعث نمیشد بتونه تپش قلبش رو کنترل کنه . قلبش با درک بوسه سهون به شدت زد و چشمهاش ناخواسته بسته شدند .
هنوز درک نمیکرد داره چیکار میکنه . مچ دست لوهان رو به سمت گردنش هدایت کرد و به محض حس دست لوهان روی گردنش و همکاری لوهان حس بدش از بین رفت .
درک کرد که داشت لوهان رو می بوسید. درست مثل بوسه اول چشمهاش رو باز کرد و با دیدن بسته بودن چشم های لوهان ، بوسه لطیفی به لبهای لو زد و اروم جدا شد .
دستش رو از پشت لوهان برنداشت اون رو به خودش نزدیک نگه داشت و اروم بیرون رفت . توی اخرین لحظه برگشت و با اخم به پیرمرد نگاه کرد . سویچش رو سمت راننده شرکت گرفت : اقای سو رو برسون .
و سوار ماشین لوهان شدند . اخمی که بین ابروهای سهون بود باعث میشد لوهان نخواهد حرفی بزنه . تپش قلبش هم اجازه نمیداد . پس توی سکوت منتظر موند تا سهون خودش به حرف بیاد و سهون چنین قصدی نداشت .
با حرص رانندگی میکرد . اعصابش از دست اون مرد و مزخرفاتش خورد بود . وقتی فکر میکرد لوهان تمام این هفته بی دلیل تلاش کرده بیشتر عصبی میشد . هنوز اونقدری خشم و حسادت توی وجودش حس میکرد که هنوز وقت نکرده به اون بوسه بی دلیلش فکر کنه .
به خونه رسیدند و سهون بی هیچ حرفی توی حمام رفت و سعی کرد با یه دوش اعصابش رو اروم کنه .
روی کاناپه نشسته بود و تمام ذهنش درگیر بوسه چند لحظه قبل خودش و سهون بود . چرا اینکار رو کرد .
پاهاش رو عصبی تکون میداد و فقط منتظر بود که سهون بیاد و باهاش حرف بزنه . هم میخواست دلیل اون بوسه رو بدونه و هم دلیل رفتار سهون رو . یعنی چی اینقدر سهون رو بهم ریخته بود . یعنی اون بوسه بخاطر تظاهر بود ؟ چرا لوهان اینطوری حس نمیکرد ؟
اون بوسه حتی از بوسه اولشون هم واقعی تر به نظر می رسوند . اون بوسه پر احساس قطعا نمی تونست یه نمایش باشه . لوهان حس کرده بود میلی که سهون باهاش بوسیده بودش یا حتی می تونست قسم بخوره اون بوسه طعمی متفاوت تر از بوسه اول داشت . سهون حتی اون رو مجبور کرده بود جواب بوسه رو بده ، اینا نمی تونست نشون یه نمایش باشه ، میتونست ؟
دوش گرفتنش کمی طولانی تر از حد معمول شد چون میخواست ذهنش رو ارامش بده .
بالاخره وقتی از حمام بیرون شد متوجه صفحه روشن مبایلش شد . جلو رفت و برش داشت. چند تماس بی جواب از یه شماره ناشناس بود و یه پیام . بی خیال تماس ها شد و پیام رو باز کرد .
_فکر کنم اینقدر از دستم عصبی هستید که نخواید به تماسم جواب بدید . ولی فکر کنم باید این رو بهتون بگم اقای اوه . حرفهایی که سر میز شام زده شد فقط یه دروغ بود من دختری ندارم . تمام چیزی که من گفتم برای این بود که میخواستم از عشق شما و صد البته پایداری شرکت شیاوه باخبر بشم و باید بگم من باور کردم . بابت حرفهای بدی که به شما زدم متاسفم . امیدوارم کنار لوهان زندگی خوبی رو داشته باشید . من قرارداد رو امضا کردم و تحویل وکیلم دادم اون قرارداد رو فردا ثبت میکنه . البته امیدوارم حرف اخرتون درباره عدم همکاری شوخی بیشتر نبوده باشه .... سو .
با حیرت بار دیگه پیام رو خوند . پاهاش سست شد و روی تختش نشست . مثل برداشتن یه بار سنگین بود .لبخندی روی لب سهون نقش بست : همش دروغ بوده .
هیچ دروغی در کار نبود هیچ ازدواجی هم نبود . لوهان قرار نبود با کسی ازدواج کنه . یه ارامش اروم توی بدنش دوید . خنده ای کرد و جواب کوتاهی برای اقای سو فرستاد و بعد گوشیش رو پرت کرد . از اتاقش خارج شد و با دیدن لوهان که با کت و شلوار روی کاناپه منتظرش نشسته یه لحظه موند . خدایا الان باید به لوهان چی میگفت ؟
قطعا نمیخواست درباره دروغ اون مرد و رفتار احمقانه خودش حرف بزنه میخواست ؟ هرگز سهون نمی تونست بگه بخاطر دروغ یه پیرمرد و حسودی جلوی اون همه ادم بوسیدمت .
پس خودش رو جمع کرد و خیلی عادی جلو رفت : لباس هات رو عوض نکردی ؟
با صدای سهون از فکر بیرون اومد : توی رستوران چه اتفاقی افتاد ...
میخواست اول به بوسه اشاره کنه ولی خجالت کشید : آقای سو چی گفت ، باور کرد ؟
شاد بودن خودش به علاوه دیدن صورت سرخ لوهان و لحن شتاب زده اش باعث شد بخنده : هی بعد اون بوسه معلوم بود که باور میکنه . فردا قرارداد بسته میشه .
از اینکه تونسته قضیه بوسه رو جمع کنه حس راحتی کرد غافل از اینکه چقدر جوابش لوهان رو آزرده .
" پس واقعا یه نمایش بود ؟ "
" یه نمایش دیگه ؟"
از دستش خودش عصبی شد چرا هر حرکت کوچیکی از سهون رو بزرگ میکرد ؟ با حس سوزش توی معده اش لعنتی زیر لب فرستاد . استرس و هیجان امشب براش خیلی زیاد و حالا این عصبی شدنش اوضاع معده اش رو بدتر کرده بود .
نفس عمیقی کشید و چهره سرد خودش رو برگردوند . رو به چهره خندون سهون کرد : خوبه پس من میرم بخوابم .
حتی نموند جواب سهون رو بشنوه به اتاقش رفت . قرص معده ای رو برداشت و یکیش رو خورد . کت و شلوارش رو در اورد و خودش رو زیر دوش رسوند درحالی که نمیتونست از دست خودش بخاطر ساده و احمق بودنش عصبی نباشه . چرا مثل بچه ها این بوسه رو باور کرده بود .
" همش نمایش بود همش نمایش بود "
با عصبانیت و تند تند زمزمه میکرد . دوش اب رو باز کرد و با حس آب داغ روی بدنش کمی اروم گرفت . سرش رو به کاشی های حمام تکیه داد و درحالی که قطرات دوش رو پشت سرش و گردنش می چیکد اهی کشید و با لحن اروم و ناراحتی پیش خودش زمزمه کرد : همش نمایشه اینقدر زود باور نباش .
دوش گرفتنش تمام شد. از اتاق بیرون اومد سهون جلوی تلوزیون نشسته بود . کنارش نشست و به برنامه نگاه کرد .
_فردا تولد ایرینه .
لوهان اروم زمزمه کرد . سهون سری تکون داد . بعد از بوسه توی رستوران فکرش درگیر بود . سهون آدم صادقی بود از اون بوسه لذت برده بود و براش عجیب بود .
نفس عمیقی کشید و به سهون نگاه کرد . نگاهش سمت لبهای سهون کشید . باور اینکه این لبها لبش رو بوسیده بودش یه جورایی عجیب بود . لوهان به این چیزها عادت نداشت . نمی دونست باید چیکار کنه قلبش یه چیز میگفت و ذهنش یه چیز دیگه چرا اینقدر دوگانه شده بود ؟
سری تکون داد . برای امروز بس بود لوهان دیگه نمی تونست یه درگیری ذهنی دیگه رو هم تحمل کنه .
_توی هتل گرین مراسم انجام میشه . تو قبلش با وکیل آقای سو قرار ملاقات داری . از اونجا برو و من بعد سرکشی به بخش فروش خودم رو می رسونم باشه ؟
اصلا فکرش پیش لوهان و حرفهاش نبود . فقط مثل یه ماشین سری تکون می داد . لوهان وقتی بی علاقگی سهون رو دید چیز بیشتری نگفت . به مبل تکیه زد و شروع به دیدن برنامه کرد . هیچکدوم حواسشون به برنامه نبود . چیزی که توی ذهنشون بود درست کنار دستشون نشسته بود و فقط کافی بود به زبون اورده بشه .
سهون با سکوت لوهان نگاهش سمتش کشیده شد . روی کاناپه لم داده بود و سرش رو به یه دستش تکیه داده بود . لب پایینش بین لب و دندونش فشرده میشد . تاحالا چنین حرکتی از لوهان ندیده بود . کمی به سمت لوهان متمایل شد و بهش نگاه کرد . به تقلید از لوهان کمی سرش رو خم کرد و به کاناپه تکیه داد .
اون لبها ساعتی پیش روی لبهای خودش بود چرا اینقدر عجیب بود ؟ به دلیل رفتار خودش فکر کرد . نوع واکنشش به اقای سو زیادی بود . حتی اگه قرار بود لوهان واقعا داماد اون مرد باشه چرا سهون باید انقدر اذیت بشه ؟ اون واکنش و اون بوسه ؟ چرا کارهای توی رستوران مثل کارهای خودش نبود ؟ چرا اینقدر غیر منطقی برخورد کرده بود ؟
نیم نگاهی به لوهان کرد . این حقیقت داشت که لوهان ، سهون رو عوض کرده بود .سهون تغییرات رو می دید و درک دلیلش براش سخت بود .
برای یه لحظه نگاه لوهان برگشت و به سهون خیره شد . توی چشمهای هم خیره شدند . یه چیزی بین اون نگاهاشون حرف میزد . سهون میتونست اون ارتباط قوی بینشون کاملا قابل لمس بود و سهون دوستش داشت . اینکه اروم کنار لوهان بشینه و بهش نگاه کنه دوست داشتنی بود . بی اختیار لبخند زد . لبخندی که قلب لوهان رو به ذوب کرد . لبخندی که میتونست هرکسی رو عاشق کنه .
نگاهش آروم توی چشم های سهون دوخت . حتی پلک هم نمی زد عجیب دوست داشت سهون از چشمهاش خواستن رو ببینه . چه حرفهایی اونجا بین نگاهشون رد و بدل شد حرفهایی که بعدها معنی پیدا میکرد .
نگاه لوهان عجیب بود و برای سهون این عجیب بودن جذاب بود . چشم های لوهان مثل آهنربا بود سهون رو به سمت خودش میکشید .
به خودش که اومد صورتش داشت بیشتر و بیشتر به لوهان نزدیک میشد. صورتش خیلی نزدیک صورت لوهان بود . لوهان هیچ حرکتی نمی کرد فقط بهش نگاه کرد . پیشروی رو متوقف کرد و سرش رو نزدیک سر لوهان به پشتی کاناپه تکیه داد . خودش حس کرد داره زیاده رویی میکنه بدن هاشون به سمت هم بود . سرهاشون روی کاناپه بود . خیلی آروم خیلی بی دغدغه . سهون حس میکرد سکوت خطرناکه . سعی کرد یه چیزی بگه . ولی هیچ چیزی به ذهنش نمی رسید . هر کلمه ای خیلی احمقانه بود . وقتی دوباره نگاهش سمت لب لوهان کشیده شد متوجه شد اوضاع به طرز احمقانه ای عجیب و ترسناک شده پس یکباره از جاش بلند شد و گفت : میرم بخوابم لوهان تو هم استراحت کن این چند وقته زیاد نخوابیدی .
زودتر از لوهان به اتاقش رفت پشت در که رسید لعنتی به خودش فرستاد " چرا اینقدر عجیب رفتار میکنی سهون ؟"
برای پرت کردن حواس خودش هم که بود گوشیش رو برداشت و به منشیش پیام داد : فردا یه هدیه برای تولد ایرین بخر .
و روی تختش دراز کشید . ذهن خیانت کارش بوسه رو توی دهنش بازسازی کرد و بدنش واکنش نشون داد . زبونش رو روی لبش کشید . هنوز گرمی رو روی لبش حس می کرد . انگار چند لحظه پیش دوباره لوهان رو بوسیده بود .
دیوونه شدم .
پتو رو روی سرش کشید و چشم هاش رو بست .

" Agreement " [Complete]Where stories live. Discover now