ترکم نکن

5.5K 770 26
                                    

جیمین با چشمای اشکی از اتاق بیرون اومد بعد از اونهمه اشک ریختن تشنش شده بود نمیدونست ساعت چنده و ذهنش تنها مسیر آشپزخونه رو هدف گرفته بود
به یخچال که رسید خسته درش رو باز کرد، بطری آب رو برداشت و سر کشید
مزه آب هم تلخ بود مثل اوضاعش! مثل زندگیش!
عصبی در یخچال رو به هم کوبید و بطری آب رو روی پیشخون گذاشت و بی رمق روی صندلی رو به پذیرایی نشست سرش رو بین دستهاش گرفت و عصبی خندید
چطوری به این مرحله رسیده بود؟ جونگکوک یه پسر مگه چقدر میتونست رو اون تاثیر داشته باشه که جیمین رو اینجوری بهم ریخته بود؟ مگه اون استریت نبود؟ پس این حس کوفتی چرا ولش نمیکرد؟ چرا نمیتونست مثل سابق بره دنبال دخترا و بی خیال دنیا بشه؟ مگه جونگکوک چی داشت یا اصلا کی بود که اینجوری جیمین دلش رو باخته بود؟ جونگکوک؟ آره جونگکوک
جیمین عصبی مشتش رو روی پیشخون کوبید و بطری آب رو پرت کرد یه گوشه، صدای خورد شدنش ناراحتش نکرد! نگرانش نکرد! هیچ حس بدی نداد بلکه حس سبکی بهش دست داد فکر کرد که اگر کل خونه رو بیاره پایین و حالش بهتر بشه چرا که نه؟ این کارم میکنه
سرش رو چرخوند تا به خورده شیشه های روی زمین نگاه کنه که توی تاریکی متوجه دوتا پا شد که جلوی در آشپزخونه ایستاده بود
سریع سرش رو بلند کرد و به صاحب اون پاها نگاه کرد اما با دیدنش نفسش بند اومد
شوکه بلند شد و سمتش رفت که جونگکوک داد زد
جونگکوک: جلو نیا! بزار جمعشون کنم
جیمین ناباورانه سر جاش خشکش زد و نگاهش رو به جونگکوک دوخت که چراغ رو روشن کرد و سریع مشغول جمع کردن خورده های شیشه شد
جونگکوک نگاه دقیقی به اطراف انداخت تا مطمعن بشه تیکه ای روی زمین جا نمونده که متوجه یه تیکه جلوی یخچال شد قبل از اینکه بتونه خم بشه و برش داره دستای جیمین دور کمرش حلقه شد و اون رو محکم تو بغلش فشرد
جونگکوک که غافلگیر شده بود از جا پرید و هینی کشید
جیمین سرش رو روی شونه جونگکوک گذاشت و چیزی نگفت تا اینکه بلخره جونگکوک به خودش تکونی داد اما جیمین حلقه دستهاش رو تنگ تر کرد، میترسید اگر ولش کنه جونگکوک بره
جونگکوک: نمیرم فقط میخوام اون تیکه شیشه رو بردارم خطرناکه
جیمین سرش رو بلند کرد و مردد به جونگکوک که به زمین زل زده بود نگاه کرد چهرش پر از آرامش بود همین جیمین رو آروم کرد و باعث شد دستهاش رو بکشه عقب و یه قدم از جونگکوک فاصله بگیره
جونگکوک سریع سراغ تیکه آخر از جسد بطری رفت و اون رو توی سطل زباله انداخت و بعد مثل کسی که روی نقطه صفر ایستاده باشه بی حرکت به گوشه ای خیره شد
جیمین به جونگکوک زل زده بود که با استرس داشت ناخن هاش رو میجویید
هنوز نمیدونست باید خوشحال باشه یا زوده؟ نکنه باز هم فکر اشتباهی کنه؟ امید واهی؟
جیمین: ام ن_نرفتی؟
جونگکوک شوکه دست از جوییدن ناخونش برداشت، نگاهی به ناخنش انداخت و سریع دستش رو توی جیبش برد انگار تازه متوجه شده بود داره چیکار میکنه
جونگکوک نیم نگاهی به جیمین انداخت و سرش رو به معنی نه تکون داد
جیمین: صدای در رو که شنیدم فکر کردم رفتی
جونگکوک با صدای ضعیفی گفت: خواستم برم اما
جونگکوک مکث کرد و باز به جیمین نگاه کرد
جونگکوک: نتونستم
جیمین با چشمای متعجب اما خوشحال توی چشمای نگران و خسته جونگکوک زل زد، هر دو توی سکوت به هم خیره بودن که جیمین نتونست طاقت بیاره، جلو رفت و جونگکوک رو به آغوش کشید
جیمین: نتونستی از ما بگذری درسته؟ از حسمون به هم! مگه نه؟ بگو نتونستی
جونگکوک آروم دستهاش رو بالا آورد و دور کمر جیمین حلقه کرد و شروع کرد به گریه کردن
جونگکوک: نتونستم و همش تقصیر توئه! ترسیدم دیگه نبینمت، ترسیدم برای همیشه از دستت بدم
جیمین لبخند زد و سرش رو عقب کشید تا توی چشمای جونگکوک نگاه کنه
جیمین: میدونی با من چیکار کردی؟
جونگکوک نگاهش رو از جیمین گرفت و سرش رو تکون داد، جیمین با انگشتش اشک روی گونه جونگکوک رو پاک کرد
جیمین: میدونی من دوستت دارم؟
جونگکوک باز سرش رو تکون داد که جیمین جدی گفت: تو چشمام نگاه کن و بگو که مسولیتش رو قبول میکنی نمیخوام بازم دلم بشکنه نمیخوام نیمه راه ولم کنی
جونگکوک نگاه لرزونش رو توی چشمای جیمین دوخت
جونگکوک: من_منم دوستت دارم هیونگ
جیمین حس کرد قلبش از حرکت ایستاد این چیزی بود که میخواست این جمله بلخره گفته شد! جیمین خوشحال دماغش رو جمع کرد و با تن صدای بامزه ای گفت: یه مدت هیونگ صدام نکن حرفات..
جیمین سکوت کرد، جونگکوک با چشمای نمدار و چشمای بزرگش سر تکون داد و همین باعث شد جیمین نتونه بیشتر از این جلوی خودش رو بگیره، سریع لبهاش رو روی لبهای جونگکوک گذاشت و با ولع اون رو بوسید، جونگکوک هم بوسش رو بی جواب نزاشت هر دو غرق بوسه گرم و عاشقانشون بودن و طولی نکشید که صدای ناله جونگکوک به گوش جیمین رسید، جیمین دستپاچه شد، سریع سرش رو عقب کشید و نگاه دستپاچش رو به زمین دوخت
جونگکوک با گونه های سرخش نفس عمیقی کشید، جیمین یه قدم از جونگکوک فاصله گرفت که دست جونگکوک بازوش رو گرفت و مانع فاصله بیشتر شد
جیمین وقتی دید جونگکوک حرفی نمیزنه با صدای لرزونی گفت: گشنت نیست؟ شامت رو کامل نخور..
جیمین ساکت شد و به جونگکوک نگاه کرد که محکم بغلش کرده بود، جونگکوک با صدای آروم و ملایمی گفت: میشه امشب پیش تو بخوابم؟
جیمین نگران آب دهنش رو قورت داد و با صدای ضعیفی گفت: بریم
هر دو بی حرف طاق باز روی تخت دراز کشیده بودن و نگاهشون به سقف بود، جیمین استرس داشت، اون هیچ تجربه ای از رابطه دوتا مرد نداشت قطعا با رابطه یه زن و مرد فرق داشت و جیمین نمیخواست جونگکوک حس کنه جیمین کافی نیست نه بعد از اینهمه فرار و دعواهایی که هنوز جیمین درکش نمیکرد!
جونگکوک دستش رو نوازش کرد و باعث شد جیمین از فکر بیرون بیاد اول نگاهی به دست جونگکوک انداخت که روی انگشتاش نوازش گونه میرقصید و بعد نگاهش رو به صورتش انداخت که با لبخند مهربونی چشمهاش رو به اون دوخته بود
جیمین لبخند زد و هر دو چند ثانیه تو نگاه هم غرق شدن، وقتی جونگکوک بدون حرفی روی شکم جیمین نشست و سرش رو توی گردن جیمین فرو برد جیمین شوکه چند بار پلک زد
جونگکوک تو گوشش زمزمه کرد
جونگکوک: نفستو نگه ندار و آروم باش
جیمین حتی متوجه نشده بود کی نفسش رو حبس کرده!  آروم نفسش رو بیرون داد و دستهای لرزونش رو روی کمر جونگکوک گذاشت
جونگکوک توی گوشش زمزمه کرد
جونگکوک: شش سخت نگیر من چیزی نمیخوام فقط میخوام توی بغلت بخوابم
جیمین سرش رو تکون داد و جونگکوک سنگینیش رو روی جیمین انداخت و دستهاش رو دور بازوهای جیمین حلقه کرد
جیمین: م_من_من چیز زیادی راجع به رابطه دوتا مرد نمیدونم
جونگکوک خنده شیطونی کرد
جونگکوک: نگران نباش عجله ای در کار نیست، کم کم پیش میریم و میبینی چیز سختی نیست که بخوای بخاطرش استرس داشته باشی
جیمین حرفی نزد، جونگکوک سرش رو بلند کرد و با نگاه شیطونش توی چشمای جیمین زل زد و گفت: همین که سریع کنترلتو از دست میدی و زود هیجان زده میشی برای من کافیه
جیمین نگاه گنگش رو به جونگکوک دوخته بود که جونگکوک نگاهی به پایین تنه جیمین انداخت و با شیطنت ابرو بالا انداخت
جیمین تازه متوجه منظورش شد و با چشمهای گرد و خجالت زده سریع چرخید و این بار اون بود که بالا بود و روی شکم جونگکوک نشسته بود اما دستای جونگکوک که دور گردنش قفل شده بود نمیزاشت ازش فاصله بگیره
جونگکوک تک خنده شیطونی کرد
جونگکوک: قبلا خیلی بی پروا حرف میزدی الان خجالت میکشی؟
جیمین آب دهنش رو قورت داد و با صدای پریشون اسم جونگکوک رو صدا زد
جیمین: جونگکوک
جونگکوک یکی از دستهاش رو از دور گردن جیمین کنار کشید و روی پای جیمین گذاشت
جونگکوک:  هوم؟ میخوای کمکت کنم آروم بشی؟
جیمین چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید
جیمین: خدای من جونگکوک!
جیمین بعد از چند ثانیه چشمهاش رو باز کرد و به جونگکوک که مثل یه بچه نگران بهش خیره شده بود نگاه کرد نگاهش پر از نگرانی و غم بود  و جیمین میدونست دلیلش چیه
جیمین دستش رو روی گونه جونگکوک کشید
جیمین: به خودت سخت نگیر همین که اینجایی و پیشم موندی برام بسه
جونگکوک: اما..
جیمین انگشتش رو روی لبای جونگکوک گذاشت و لبخند زد
جیمین: تو میتونی منو تا مرز دیونگی بکشونی فقط با همین نگاه پر از بغضت
جونگکوک لبخند غمگینی زد و بعد از چند ثانیه سکوت با بغض گفت: دلم برات تنگ شده بود
جیمین تک خنده خسته ای کرد
جیمین: ازت میخوام که ترکم نکنی! من  کلی خودخوری کردم تا تونستم کار دست جفتمون ندم اگر ترکم کنی مطمعن نیستم که بتونم تحمل کنم
جونگکوک دسته مویی که روی پیشونی جیمین افتاده بود رو کنار زد و لبخند گرم و مهربونش رو به جیمین نشون داد
جونگکوک: نمیتونم ترکت کنم نمیدونم چرا یا چطور ولی حسم به تو یه علاقه عادی نیست
جیمین لبخندی تلخ زد و سرش رو جلو برد تا باز هم جونگکوک رو ببوسه! چقدر زود معتاد مزه لبهای جونگکوک شده بود! چقدر راحت این لبا آرومش میکرد
بین بوسه جیمین تکرار کرد
جیمین: پیشم بمون
و جونگکوک در جواب اون رو بغل کرد و بیشتر غرق بوسه شد

Unwanted love Where stories live. Discover now