دوباره به ساعتش نگاهی انداخت و دعا کرد جونگین زودتر برسه. صدای زنگ تلفنش بلند شد و کیونگسو لازم نبود به صفحه گوشیش نگاه کنه تا بدونه کی داره زنگ میزنه. دوباره به ساعتش نگاه کرد و تصمیم گرفت جواب تلفنش رو بده و مطمئن بود که بکهیون قراره به خاطر این چهل دقیقه تاخیرش حسابی سرش داد بزنه. گوشیش رو برداشت و تماس رو وصل کرد و صدای داد دو نفر تو گوشش پیچید.

مثل یه سی دی شکسته پشت سر هم معذرت خواهی میکرد اما صدای داد و فریاد قطع نمیشد و احساس میکرد کم کم پرده گوشش رو داره از دست میده با این صداها. بالاخره وقتی قسم خورد که همین الان راه میافته صدای داد و فریاد قطع شد و بعد از یه معذرت خواهی دیگه تماس رو قطع کرد. گوشیش رو به سختی توی جیب شلوارش گذاشت و دوباره به خاطر تنگیش چندتا فحش تو دلش به بکهیون داد.

مثل اینکه امروز دیگه نمیتونست با جونگین صحبت کنه و حسابی از این بابت حالش گرفته بود. با ناراحتی آهی کشید و از اتاقش بیرون رفت. کلید و کیف پول و ساک هدیه اش رو برداشت و از خونه بیرون رفت. کلید یدک رو برای جونگین تو پذیرش گذاشت و به طرف پارکینگ رفت.

هدیه اش رو روی صندلی عقب گذاشت و در ماشین رو بست اما همون موقع با شنیدن صدای یه موتور از پشت سرش ضربان قلبش بالا رفت. به سرعت برگشت و دید که جونگین داره یکم اونطرف تر موتورش رو پارک میکنه.

جونگین از موتورش پیاده شو و بدون اینکه کلاه کاسکتش رو در بیاره مستقیم به طرفش اومد و باعث شد لبخند روی لباش بیاد.

میخواست به خاطر دیر اومدنش بهش غر بزنه و ازش توضیح بخواد اما با حرفی که جونگین زد مغزش کلا پاک شد و یادش رفت تو چند ساعت گذشته به چه چیزایی فکر میکرده.

نگاه جونگین از پیرهنش که دوتا دکمه بالاش رو باز گذاشته بود به طرف پایین حرکت کرد و روی پاهای خوش فرمش که تو اون شلوار تنگ زیباتر به نظر میرسیدن ثابت موند و با لحن تحسین آمیزی گفت "میدونی به نظرم باید همیشه همین شلوار رو بپوشی!"

اوه اوه! کیونگسو احساس میکرد صورتش داره آتیش میگیره و تو ذهنش با بدبختی دنبال یه جمله ای میگشت که بگه اما در نهایت فقط تونست آروم بگه "واقعا؟" 

به نظرش واقعا این یه معجزه بود که تو اون لحظه زیر نگاه خیره و سنگین جونگین ذوب نشد، واقعا احساس میکرد اگه پسر روبروش یکم دیگه به اونطوری نگاه کردنش ادامه بده با کف پارکینگ یکی میشه.

جونگین بالاخره نگاهش رو بالا آورد و دوباره تو چشم های کیونگسو نگاه کرد و گفت "آره واقعا!"

کیونگسو میتونست پوزخند روی لبای جونگین رو ببینه و مطمئن بود اون پوزخند لعنتی به خاطر اینه که صورتش الان فرقی با گوجه فرنگی نداره. تمام تلاشش رو کرد تا یه چیزی بگه تا حواسش از نگاه های جونگین پرت بشه.

What A Beautiful Mess This IsWhere stories live. Discover now