*part 14*

59 10 11
                                    

چانیول واقعا درک نمیکرد سوهیون چطوری با این پای در رفته که قاعدتا باید درد میداشت خوابیده اونم کل راهو
دستاش خسته شده بود و سوهیون داشت از روی کولش میوفتاد
محکم سوهیون و بالا کشید که باعث شد دختر بیدار بشه

چانیول پوزخندی زد و گفت
_:ساعت خواب خانوم دردسر

+:اصلا متوجه نشدم کی خوابم برد معذرت میخوام بذارم زمین دیگه خودم میتونم بیام
سوهیون با گیجی چشماشو مالید و شرمنده زمزمه کرد

_:فکر کنم یادت رفته واسه چی کولت کردم

+:فکر کنم دیگه باید بهتر باشه بقیه راهو خودم میتونم بیام

چانیول که میدونست پایه سوهیون در رفته و امکان نداره بتونه راه بره
و اون دختر داشت رو مخش پیاده روی میکرد اخماشو کشید تو هم و صداشو کمی بلند کرد

_:بهتره ساکت شی و اروم باشی خانوم کوچولو چون معلوم نیست اگه تا چند ثانیه دیگه ساکت نشی چیکار میکنم

سوهیون که حرصش گرفته بود ولی به خاطر لطفی که چانیول داشت در حقش میکرد نمیتونست حرف بزنه فقط اخم کردو منتظر شد تا برسن
بعد چند دقیقه چانیول بالاخره نور کمپ و دید ولبخند محوی زد

با وارد شدنشون سوهیون معذب از رو کول چانیول بودن جلوی بقیه دم گوش چانیول گفت
+:باید جلوی در میذاشتیم زمین

چانیول پوزخندی به حرفش زد
_:این دختر واقعا رو مخه

پسر قد بلند چشمش به جمعیتی افتاد که جمع شده و گروهی در حال پچ پچ کردن بودن

+:اینجا چه خبره؟

دقیقا سوالی که برای چانیول پیش اومده بود
کمی جلو رفتن که نگاه یونا به سوهیون افتاد و با صورتی که نگرانی توش موج میزد اسمشو صدا زد

_:سوهیونا

نگاه همه به سمتشون کشیده شد و اولین نفر هانا بود که توپید به چانیول و با چشای عصبانی خیرش شد
+:چیکارش کردی؟

چانیول اخماش بیشتر تو هم رفتو و با پوزخند مشهودی جواب دختر گستاخو داد

_:اگه کاریش کرده بودم خودم کولش نمیکردم این همه راهو بیارمش

چان ووک جلو رفت و سوهیون و از کول چانیول گرفت  و بغلش کرد
چان ووک زمانی که هانا و چانیول حرف میزدن پای سوهیون و دیده بود پس بدون حرفی به سمت چادر دکتر دانشگاه رفت

هانا نگاه برزخی دیگه ای به چانیول انداخت و به طرف دخترا که داشتن پشت چان ووک میرفتن حرکت کرد

دی او و کای به سمت چانیول رفتن و همزمان دوتا سوال متفاوت پرسیدن
_کای:حالت خوبه؟
_دی او:تو این بلارو سرش اوردی؟

پسر عصبانی به دی او توپید
_:دی او

کای برگشت و چشم غره ای بهش رفت
چانیولم همونطور که با اعصابی داغون به طرف چادرشون میرفت
خطاب به کای جواب سوالشو داد

our story started from university Season 1 Complete Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt