● one ●

2.5K 295 12
                                    

قسمت اول
دکمه کتش رو بست و کنار پدرش و مادر وارد سالن جشن شد. جشن بزرگی بود. سال نو بود و یه فرصت مناسب برای دور هم جمع شدن . یه جشن باشکوه توی خونه یکی از بزرگترین تاجرهای لوازم آرایشی جهان .

اولین چیزی که توجه هر بیننده ای رو جلب میکرد درخت بزرگ وسط سالن بود که به زیبایی برای کریسمس تزئین شده بود . ستاره ای که بالای درخت بود حک شده به اسم صاحب این مهمونی بود .... بیون .
هر گوشه ی سالن به زیبایی و هنرمندی خاصی تزئین شده بود . سقف پر از شاخه های داروش بود که حال و هوایی مخصوص کریسمس رو به جشن میداد . خدمتکارهایی که لباس هایی با تم کریسمس پوشیده بودند از مهمون ها پذیرایی میکردند گاهی حتی بیشتر از افراد توی مهمونی توی چشم می اومدند .

هرکی با دیدن اون همه زرق و برق و زیبایی سالن شگفت زده می شد.
حداقل از دیدن افرادی که فقط توی تلویزیون دیده میشدند شوکه یا شاید ذوق زده می شد . ولی برای سهون اینطوری نبود . خیلی آروم و متین همراه پدرش به سمت آقای بیون رفت . برای پسری که توی کت و شلوار رالف لورن مشکی ساده و مجللش می درخشید ونگاه های پر از تحسین همه رو به خودش خیره میکرد این جشن یه جشن معمولی بود بدون هیچ نکته خاصی .
با دیدن آقای بیون یکی از دوستان خانوادگیشون تعظیم کوتاهی کرد: کریسمس رو بهتون تبریک می گم آقای بیون .
پیرمرد با لبخند به سهون خیره شد . این پسر اون رو به شدت به یاد جوونی های خودش می انداخت : اوه سهون مدتی شده ندیدمت.
سهون لبخند به نشونه ادب زد و آروم دست مرد رو فشرد : کمی سرم شلوغ بود. متاسفم در اولین فرصت بهتون سر می زنم
مرد سری از رضایت تکون داد : خیلی خوبه
و بعد به سمت آقای اوه برگشت و با اون دست داد . کم کم بحثشون به سمت مباحث پراکنده ای کشیده شد و باعث شد سهون بعد یه عذر خواهی کوتاه ازشون جدا بشه و به سمت بقیه مهمون ها بره .
بین مهمون ها قدم میزد و به افراد زیادی سلام کرد و کریسمس رو تبریک گفت . اینکاری نبود که سهون شخصا علاقه ای داشته باشه ولی میدونست باید انجامش بده . با توجه به نقشی که در آینده بین این افراد پیدا میکرد باید توجه ها رو به خودش جلب میکرد
وقتی مطمئن شد به هر شخص مهمی توی اون مهمونی سلام کرده فرصت پیدا کرد تا سراغ افرادی بره که حداقل توی این جمع های اشرافی و رسمی کمی راحت تر بودند . افرادی که شاید اسمشون دوست بود .
با چشمش دنبال اونها گشت و بالاخره تونست بین همه بکهیون رو ببینه . کنار مادرش ایستاده بود و توی کت و شلوار سورمه ای رنگش حتی زیباتر از زنهای اطرافش بود . جلو رفت.
_کریسمس مبارک بکهیون.
بکهیون سریع برگشت و با دیدن سهون لبخند زد. دستش رو دراز کرد و خیلی کوتاه به سهون دست داد : اوه خوش اومدی سهون .
سری تکون داد : ممنون .... بقیه کجان ؟
بکهیون چشمکی زد . لیوان شامپاینش رو توی سینی نزدیک ترین خدمتکار گذاشت و با یه معذرت خواهی از جمعی که بود جدا شد و سهون رو به سمت راه پله ها راهنمایی کرد : طبقه بالا هستند. بیا بریم بهشون ملحق شیم. جشن خودمون رو اونجا داریم .
سهون با سر تایید کرد و همراه بکهیون به سمت اتاق بالا رفت . اتاقی که درست به زیبایی سالن پایین تزئین شده بود .
سهون می تونست شاهزاده ای باشه که هر دختری آرزوش رو داشت. یه اشراف زاده واقعی. کسی که توی دوران امروزی هم مثل یک شاهزاده واقعی بزرگ شده بود. نه تنها سهون بلکه هر کسی که توی اون جمع بود یه شاهزاده بود.
بکهیون در اتاقی رو باز کرد و واردش اتاق شد . اونجا اتاق خصوصی بکهیون بود و تقریبا مثل یه خونه شخصی می موند.
_ بچه ها سهون اومده.
همه با برگشتند و اولین کسی که واکنش داد ایرین بود. ایرین توی لباس شب بلند و طلایی رنگش بی شک زیباترین زن اون مجلس بود . جلو اومد و رو به روی سهون ایستاد . لبخند شیرینی زد :
_اوپا خوش اومدی.
تنها کسی که سهون رو اوپا صدا میکرد . تنها کسی که می تونست اینقدر صمیمی با سهون رفتار کنه ایرین بود . برای سهون ایرین خاص بود . پس لبخند واقعی زد و کوتاه ایرین رو توی آغوش کشید: کریسمس مبارک ایرین
ایرین حتی بیشتر از قبل لبخند زد و از آغوش سهون بیرون اومد.
_چطور شدم ؟
_مثل همیشه می درخشی .
با یه لبخند دیگه عقب رفت و فرصت رو به بقیه داد تا به سهون سلام کنند .
_کریسمس مبارک سهون
با دیدن یونگی لبخندش پاک شد و دوباره همان پرنس رسمی و خشک شد همون مرد باوقار که لقب پوکر فیس رو یدک می کشید . جلو رفت و دست یونگی رو کوتاه توی دستش فشرد : کریسمس تو هم مبارک
بعد از اون آندا جلو اومد . لباس کوتاه سفید رنگی پوشیده بود و خیلی کوتاه سلام کرد و پیش ایرین نشست . بعد از اون با کریس دست داد و کریسمس رو بهش تبریک گفت. خیلی ساده بدون هیچ لبخندی .
این جمع دوستانه ی اونها بود. شاهزاده هایی که هرکدوم یه قلمرو داشتند. شباهت های زیادشون به هم ، اونها رو کنار هم نگه داشته بود و اسم دوست رو بر روی اونها گذاشته بود . تصور اونها از دوستی همین بود .
_کریسمس مبارک سهون
با صدای آرومی برگشت و به لوهان که وارد اتاق شده بود نگاه کرد. لوهان یکی دیگه از شاهزاده های این جمع بود . یکی از آروم ترین شاهزاده ها .
کت و شلوار مشکی لوهان درست از مارک کت و شلوار خودش بود و یکم به نظرش جالب اومد . جلو رفت و خیلی کوتاه باهاش دست داد: کریسمس تو هم مبارک لوهان.

" Agreement " [Complete]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن