The dancer

2.5K 245 7
                                    

سلام!
اول این که یه معذرت خواهی گنده بدهکارم چون دو پارت کوتاهی که نوشته بودم حذف و همون قصه رو یه جور دیگه ای نوشتم،لطفا بخونین و دوسش داشته باشین،در حد وانشاته😘💕

_همینجا بشین...
شاهزاده به خاطر چشم های بستش با تردید روی صندلی نشست،
میتوانست صدای قدم های برهنش روی سبزه های تازه روییده که به سرعت ازش فاصله میگرفتند رو بشنوه...
_جانگکوکا،با یک دو سه ی من چشاشو باز کن!
صدای فریادش از فاصله ی نسبتا دوری به گوشش میرسید،
از وقتی روی اسب نشسته و برای رسیدن به اینجا راه افتاده بودند پسرک رو مجبور کرده بود که چشم هاش رو با پارچه ی سیاه رنگی بپوشونه،
_یک،دو،سه...
شل شدن گره پشت سرش با شنیده شدن نواي تگوم همزمان شد،
چشم های دردناکش رو به زحمت باز و تمام تلاشش رو کرد تا اونها رو به روشنی روز عادت بده،
جایی بالای کوه،نزدیک آبشار چونگ"...
جسم سفید پوشش با فاصله نزدیک پرتگاه میرقصید و هوسوک در حال نواختن تگوم" بود،
پسرك سفيد پوش با هر حركتش هيجان بيشتري به لبخند نشسته روي لبهاي تهيونگ ميبخشيد،
چشم هاش بارها همه چيز پسرك رو تحسين ميكرد،
موهاي خرمايي رنگي كه باد كوهستاني نوازششون ميكرد ،پاهاي سفيد رنگ و برهنش كه گهگاهي از زمين فاصله ميگرفتند و دوباره روي زمين مينشستند،
لباس حرير سفيد رنگي كه بدن زيباي معشوقش رو محصور كرده بود،
لبخند هميشگي روي لبهايش كه آرامش بهشتي درش پنهان بود،
همه چيز درباره ي جيمين براي تهيونگ قابل ستايش بود،
ناگهان اما عبور صدايي پر رنگ لبخند روي لبهاي پسرك رو كم رنگ تر كرد،
صداي ملكه بود،
_دختر وزير سوو به عنوان ملكه ي تو انتخاب شده تهيونگ،بايد زود تر جشني به پا وهمزمان وليعهدي تورو علني كنيم.
هفته ي پيش ملكه ملاقاتي ناگهاني ترتيب داده و دوباره از برنامه هاي سرزمين و قصر براي آينده اش بدون حتي دخالت كم رنگي از خواسته هاي خودش برايش صحبت كرده بود،
ملكه ميگفت نگران است جايگاه پسري كه از خونش است به خاطر فعاليتهاي شاهزاده هاي ديگر به خطر بيافتد،گويا نوه ي وزير كيم پسر اول پادشاه قصد هايي بر عليه جايگاه تهيونگ كرده است،
آن روز مادرش وقتي غم توي چشمهاي پسركش را ديده بود با دلسوزي دو دستش را به دستانش گرفته و گفته بود نگران نباشد،كه ميتواند هر دختر ديگري را كه دوست دارد هم اختيار كرده و به قصر بياورد اما تهيونگ ميدانست كه نميتواند جيمين را به قصرش ببرد،
با تمام شدن حركات جيمين، اشكهايي كه كم كم در چشمانش جاي ميگرفتند را پس زد و بعد از بلند شدن از صندلي چوبي به سرعت قدم هاي خود را به سمت عزيزكش برداشت،
_مثل هميشه،فوق العاده بودي جيمينم!
پسرك خود را به آغوش شاهزاده رساند و دو دستش را پشتش گره كرد،
تهيونگ براي رفع دلتنگيهاي چند روزه اش نفس عميقي از ابريشم هاي خرماييش گرفت و بوسه اي به سر اولين و تنها رقاصه اي كه در مهماني هاي تكراري قصر توجهش را جلب كرده بود زد!
گره دست هاي جيمين از پشت تهيونگ باز و اينبار انگشتان دستانشان را در هم گره كرد،
_امروز سالگرد اولين باهم بودنمون واقعيمونه پس من تصميم گرفتم كه بعد دو سال يه روز خاصي رو واست بسازم!
پسرك سفيد پوش با لبخند هميشگي روي لبهايش گفت و تهيونگ رو دوباره به سمت صندلي كشوند،
_همينجا بشين تا بييام!
شاهزاده نگاهش رو به پاهاي هنوز برهنه اي كه داشت ازش فاصله ميگرفتند دوخت و به جمله ای كه با صداي دوست داشتنييش شنيده بود فكر كرد،
_سالگرد باهم بودن واقعيمون...!

*آبشار چونگ :یه محل فرضیه و واقعیت مکانی نداره
*تگوم:نوعی فلوته،یه ساز سمتی کره ای

PetrichorWhere stories live. Discover now