•ᝰPART 11☕️

Start from the beginning
                                    

"بکهیون با اوه به مشکل خورده...امشب پیش‌ ما میمونه و تو حتی متوجه نشدی...باید صحبت کنیم و امیدوارم دلیل قانع کننده‌ای برای این بی توجهی به پسرت داشته باشی چانیول!"

با دیدن متن پیام شونه‌ای بالا انداخت و زمزمه کرد:
+ حتما تا این موقع شب مشکلو حل کردن
درحالیکه خمیازه میکشید ترجیح داد منتظر بیرون اومدن چانیول نشه و سرجاش دراز کشید و خیلی طول نکشید تا به خواب بره.
...
- اگه بخوای میتونی بیای خونه‌ی من
نگاه شوکه‌ی لوهان کم کم جاش رو به اخمی روی صورت زخمی و کبودش داد و قبل از اینکه واکنشی نشون بده کریس پوزخندی زد.
- قطعا قرار نیست بهت تجاوز کنم چون پدوفیل نیستم
لوهان پوزخندی زد و عصبی گفت:
+ من بچه نیستم
کریس بی توجه به لحن عصبانیش چشمکی زد:
- اوه...یعنی میخوای باهام بخوابی؟
اینبار لوهان پوکر بهش خیره شد و گفت:
+ تا حالا بهتون گفتم گاهی انقدر آزاردهنده میشین که دلم میخواد با مشت بزنم توی صورتتون آقای دادستان؟
کریس بی اهمیت عینکش رو در آورد و درحالیکه با دستمال پاکش میکرد لبخندی زد.
- منم گاهی همین حسو نسبت به شما دارم آقای بیست ساله
لوهان نفس عمیقی کشید و چشم غره‌ای به نیمرخ مرد عجیب جلوش رفت،سروکله زدن باهاش سخت بود و هیچوقت کم نمیاورد!
با اینکه علاقه‌ای به قبول پیشنهادش نداشت از اینکه نتونه جایی رو برای موندن پیدا کنه ترسیده بود که با لحن آروم کریس که اینبار با قاطعیت نگاهش میکرد بهش خیره شد.
- جایی رو برای امشب نداری و اشکالی نداره اگه از ارشدت کمک بگیری لوهان...خونه‌ی یه سونبه از خیابون بهتره...اینطور نیست؟
لوهان مردد نگاهش رو به نگاه آروم کریس دوخته بود،جایی برای رفتن نداشت و از طرفی،کریس یه دادستان بود و حتما آدم بدی نبود درسته؟
+ اشکالی نداره؟
کریس با لحن خجالت زده‌ی لوهان لبخند زد.
- نگران نباش...میتونی باهام راحت باشی
...
دستش رو روی دستگیره‌ی در گذاشت و نفس عمیقی‌کشید،مدت زیادی بود به این اتاق نیومده بود،همونطوری که جرات نمیکرد وارد اتاق مشترکشون توی خونه‌ی خودش بشه.
چشماش رو بست و زیر لب به خودش هشدار داد:
- چیزی نیست
نفس‌ عمیقی کشید و در رو باز کرد،سعی کرد به اطراف نگاه نکنه و به سرعت خودش رو به حموم رسوند،خستگی عجیبی بدنش رو گرفته بود و به سختی تونست دوش ‌بگیره،از حموم خارج شد و با نگرانی نگاهش رو به تخت اتاق انداخت.
با یادآوری شبی که ایجا خوابیده بودن لبخند تلخی زد،خوب یادش میومد که فکر میکرد ددیش خوابه و مخفیانه بهش خیره شده بود تا اون مرد چشمای درشتش رو باز کنه و بکهیون چقدر معصومانه خجالت کشیده و از ترس مشخص شدن گونه‌های سرخش زیر پتو مخفی شده بود.

"- خیلی وقته بیداری،چرا نخوابیدی؟"
صدای خوابالود چانیول توی گوشاش پیچید و نفسش رو حبس کرد.
"+ خوابم‌ نمیبرد"
به دروغ کوچیکش لبخند تلخی زد و اجازه داد مغزش به وضوح صدا و جمله‌ی ددیش رو به یاد بیاره.

Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]Where stories live. Discover now