Will U marry me?[با من‌ ازدواج‌ میکنی؟]

1.9K 143 196
                                    

-مامان ...آخر هفته با بقیه بیاین خونه ما
تو‌اتاق راه میرفت و گوشی رو‌محکم‌نگه داشته بود
-آره مامان ...آره
خندید ورو‌دسته مبل نشست
-منتظرتونم‌...به مامان هری هم‌ خبر دادم ...چشم ...دوست دارم‌
با لبخند تماس رو‌تموم کردوصدای هری اونو‌از افکار شیرینش بیرون کشید
+زینییی بیا ببین دکترم‌چی فرستاده
صداش ذوق زده و‌خوشحال بود
-اومدم شیرینم
سریع از اتاق خارج شد و به سمت هری توسالن رفت
+ببین ...نخود‌فرگیمون
گوشیش رو‌جلو‌زین گرفت و عکس های سونوگرافیشو نشون‌ زین‌ داد
-خدایا ...یعنی این لوبیا کوچولو‌بچه ماست؟
با یه دستش کمر هریو‌بغل کرد و‌اونو به خودش چسبوند
+اوهوم
با خوشحالی سرشو‌ تکون‌ داد
-این ...شگفت انگیزه
خندید و گونه‌ی هری رو‌ محکم‌ بوسید
-تو‌شگفت انگیز ترین اتفاق زندگیمی
تو‌گوشش زمزمه کرد و‌هری محکم زین رو‌بغل کرد
+تو هم‌ زینی
دست زین رو‌ گرفت و‌ رو شکمش که یکم‌برآمده شده بود گذاشت
+این نخود‌فرنگی هم‌ ثمره این عشقه
-جوجه
خندید و‌شکم‌ هری رو‌ نوازش کرد
+هی مالیک ...داری زیادی بهش توجه‌ میکنی
اخم الکی بین ابرو‌هاش نشوند و به مرد چشم غره رفت
-حسود ...تو‌کی وقت کردی انقدر حسود شی ؟
پیشونیه هری روبوسید
+حسود نیستم ...ولی انقدرم بهش داری توجه میکنی که من‌ این وسط حس میکنم‌اضافی هستم
لب پایینشو‌جلو‌ داد ودستاشو دور گردن‌مرد حلقه کرد
-هیچ وقت این فکر رو‌نکن ...این نخود فرنگی بخاطر تو‌اینجاست ...اگه تو‌ نبودی اونم نبود
لب های هری به لبخند باز شد و بوسه‌ی کوچیکی رولب های زین زد
+گشنمه...
-همین یه ساعت پیش غذا خوردی
با تعجب گفت و‌ابرو‌هاشو‌بالا انداخت
دست هاشورو‌کمر هری کشید
+نخود فرنگی گشنشه
به شکمش نگاه کرد و خندید
-من با تو‌چیکار کنممم؟
دستشو‌ زیر زانوی هری انداخت و یهو‌از رو زمین بلندش کرد وبه سمت آشپزخونه قدم برداشت
صدای جیغ کوتاهش جاشو‌به خنده هاش داد و مرد هم از خنده‌های هری خنده‌اش گرفته بود.

***

+بسته نمیشهههه
با حالت گریه گفت و بغضش گرفته بود
جلو‌آینه به دکمه شلوارش نگاه کرد و دوباره سعی کرد اونو‌ ببنده ولی بی تأثیر بود
+زینییی
داد زد و چشاش پر از اشک‌ شده بود
مرد با سرعت وارد اتاق شد
-جانم عزیزم‌؟ چی شده؟
سمتش رفت و‌صورتشو‌ با دست های مردونه‌اش قاب گرفت
+دیگه ...اندازم‌نیست ...بسته نمیشه دکمه‌ی شلوارم
با صدای لرزونش گفت و‌سرشو پایین انداخت
-عشق من ...این که ناراحتی نداره ...میریم چندتا بزرگ تر میگیریم
موهاشو بوسید و سر هریو بالا آورد
+پس من امشب چی بپوشم؟
با ناراحتی گفت و‌ کف دستاشو رو‌چشم هاش کشید
-بیا یه نگاه به لباس هات بندازیم‌...شاید چیزی پیدا کردیم که نیازی به بستن نداشت
نوک دماغشو بوسید
دست هریوگرفت وکشید تو‌اتاق لباس هاشون
-خب ..رئیس این همه لباس داری اینجا ...مطمئناً یه چیزی برای پوشیدن پیدا میکنی
بهش چشمک زد و بین رگال لباس های هری دنبال لباسی بود که هم زیبا باشه و‌هم‌ راحت
+هوفففف...این همه لباس دارم بعد تا ۶ ماه دیگه نمیتونم هیچ کدومو بپوشم
غر زد و صدای خنده‌ی مرد گوشش رو‌پر کرد
-بعدش دوباره میتونی ازشون‌استفاده کنی شیرین عسل
با دیدن یکی از لباس های لبشو‌گاز گرفت
-فکر کنم‌ پیداش کردم
دست هریو‌ول کرد و لباس رواز رگال بیرون کشید

Bosses[Z.S _ Mpreg]Where stories live. Discover now