Pregnancy test[تست بارداری ]

2.2K 160 100
                                    

پای چپش روروی پای راستش انداخت
دستاشو تو دستای مرد گذاشت و انگشتاشونو توهم دیگه قفل کرد
-شیرین عسلم خوبی؟
خم شد تا صورتشو ببینه
میتونست استرسو ترس رو توی چشاش ببینه
-عزیز دلم گفتم که نمیزارم ازت خون بگیرن
+ولی لازمه زینی
با مرد چشم تو چشم شد
زین میتونست قسم بخوره اگه اون زن منشی اونجا نبود الان میزد زیر گریه از ترس
-اگه خیلی خیلی مجبور باشیم ...وگرنه نمیزارم
یه دستشواز دست هری بیرون کشید و گونه‌ی هری رو نوازش کرد
+زین ...من میترسم
لباش میلرزید
-عزیزم ...من اینجام
چونشو گرفت و سرشو بالا آورد و لباشو به لبای هری چسبوند

آروم نفسش رو بیرون داد و دستاش شل شد
-الان بهتری؟
+آره
سرشو‌تکون داد و زین این دفه پیشونیش رو بوسید
بوسه هاش حکم مورفین روداشت برای هری
-نمیزارم زندگیم رو آزار بدن
تو گوشش آروم گفت تا اون زن نشنوه
-نمیزارم شیرین عسلم رو اذیت کنن
گونه‌اشو طولانی بوسید

•آقای مالیک ...دکتر براون منتظرتون هستن
-ممنونم
تشکر کرد
از جاش بلند شد و دستشو گرفت تا بلند شه
-بیا عزیزم ...به من اعتماد کن
با ترس و دو دلی دست مرد رو گرفت و از جاش بلند شد
با قدم‌های آروم رفتن تو اتاق دکتر

*جناب مالیک خوش اومدین
-ممنونم دکتر بروان
در رو بست و با هری رو‌مبل دو نفره نشستن
*خب چه کمکی از دست من ساخته‌است؟
به هری نگاه کرد و لبخند زد تا بهش دلگرمی بده و با شستش پوست دستش رونوازش میکرد
در حالیکه نگاهش به هری بود شروع کرد به حرف زدن
-من ۷ ماه و ۵روزه که با این مرد وارد یه رابطه‌ی عاشقانه شدم ...
دست هریو رو پای خودش گذاشت و دید که لبخندش داره بزرگ تر میشه و دکتر فقط گوش میداد
-ما الان یه ماه هست که داریم باهم زندگی میکنیم ...و خب همونطور که قبلاً باهاتون حرف زدم و میدونید ...ما باهم رابطه جنسی داشتیم

گونه‌هاش صورتی شد و ابروهاشو برای زین بالا انداخت و اونم فقط به یه نیشخند بسنده کرد و با همون نگاه عاشقانه و سرشار از عشقش به هری ،ادامه داد
-ما میخوایم بدونیم ...که عشق من میتونه حامله بشه یا نه ؟
هری سرشو پایین انداخت و دست زین رو فشار داد
چرخید سمت دکتر و دید داره بهشون لبخند میزنه
*پس این طور
سرشوتکون داد
*پس آقای...
+استایلز
آروم جواب داد و سعی میکرد با دکتر زیاد چشم توچشم نشه
*بله ...آقای استایلز ...میشه بیاین رو تخت بخوابین تا سونوگرافیتون رو انجام بدم ؟
+بله
به زین نگاه کرد و زین با چشاش بهش آرامش داد
-منم میام تنهات نمیزارم حتی برای یک ثانیه
تو گوشش گفت و‌وقتی دکتر رفت سمت تخت بلند شدن و دنبالش رفتن
پشت هری راه میرفت و دستش رو کمرش بود
-امیدوارم بشه ...خیلی زیاد دلم میخواد بشه
+میدونم
لبخند شیرینی زد و رو‌تخت رفت و دراز کشید

Bosses[Z.S _ Mpreg]Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum