وارد کلاس شد، بچه ها به ترتیب کنار هم نشسته بودن و با لبخند به سمتشون رفت
_گود مورنینگ گایز_چانگ ووک:چطوری هانا؟
_خوبم
کنار شین هه نشست
_شین هه:چه عجب اومدی
داشتیم نگرانت میشدیم، اخه هیچوقت انقدر دیر نمی کردیهوفی کشید و کلافه جوابه شین هه رو داد
_دوباره داشتم با بابام دعوا میکردم، این چند وقت واقعا رو مخمه_جون سوک :چرا دوباره؟
_خودت چی فکر میکنی؟
مسئله همیشگی، بادیگاردچان ووک با شنیدن حرفش عصبی بهش خیره شد و گفت
_چان ووک:صد دفعه گفتم بذار من بیام بادیگاردت بشم، بابات منو نمیشناسه منم پایه هر جا بری باهات میام دیگه مشکلیم نیستهانا چشماشو تو کاسه گردوند
_چانی تو نمیتونی از خودت مراقبت کنی اونوقت بادیگارد من بشی ؟ بعدشم اگه بابا بفهمه هم منو میکشه هم تورو_چان ووک :کی نمیتونه از خودش مراقبت کنه؟ من؟ عزیزم فکر کنم باید یاداوری کنم چند تا مدال دارم نه؟
_ هانا: پوف دوباره شروع کرد
با حرفش بچه ها زدن زیر خنده
اخه چان ووک همیشه پز مدالاشو میداد
جالبش اینجاست که مدالاش مال دبستانش بوده
چان ووک از جاش بلند شد و سمت هانا اومد
هانا خوب میدونست میخواد چیکار کنه، تنها نقطه ضعفش” قلقلک“
اروم از جاش بلند شد و عقب عقب رفت
خیره به چشمای پرشیطنت چان بود تا هر حرکتشو زیر نظر داشته باشه و غافلگیر نشهاصلا حواسش به پشت سرش نبود و فقط روی فرارش از دست چان تمرکز کرده بود
با مناسب دیدن موقعیت سریع چرخید و خواست پا به فرار بذاره اما با شخصی که پشت سرش ایستاده بود برخورد کرد
نزدیک بود از پشت با کمر رو زمین فرود بیاد که همون شخص بین زمین و هوا گرفتشپشت هم شوکه و گیج پلک زد، همیشه همینجور بود تا شوکه میشد چند دقیقه طول میکشید تا لودشه
با صاف شدنش توسط اون شخص به خودش اومد
یه پسر خوش هیکل و قدبلند و با چشمو ابروی مشکی شخصی بود که گرفته بودش
با صدای پسر نگاهشو به چشماش دوخت
_اگه انالیز کردنتون تموم شد بشینید سر جاتون خانوم، در ضمن کلاس جای بچه بازی نیستبا برگشت پسر، هانا اخم محوی کرد و سمت بچه ها چرخید تا سر جاش بشینه
با دیدن چان ووک عوضی که نشسته و براش ابرو بالا میندازه
ترسناک نگاهش کرد و با چشماش براش خط و نشون کشید
بعدم جلو رفت و کنار شین هه جا گرفتپسره رفت پشت میز که همهشون چشماشون گرد شد
اون پسره استاد بود؟ سنش خیلی کم میزد
YOU ARE READING
our story started from university Season 1 Complete
Teen Fictionour story started from university 🖤🥀 ...................... _کریس:چیکار میکنی؟ هانا بطریو به اون یکی دستش داد و بقیه سوجو رو تو صورت کریس پاشید مچشو از دستش بیرون کشید و بطریو روی میز کوبید _هانا:بهتره وقتی یه چیزیو شروع میکنی منتظر عواقبشم باشی...