Chapter 21

1.6K 240 263
                                    


Third Person Point of View

دست هاش رو به زحمت به گارد پله ها گیر داد و تقریبا اون نرده های چوبیِ تراش کاری شده رو بغل کرد ...

مغزش فقط کمی زمان نیاز داشت تا درک کنه چه اتفاقی افتاد ...

هری واقعا بدون هیچ شک و تردیدی اون رو هل داده بود ؟ ...

بدنش تعادل چندانی نداشت و هنوز سفت به اون نرده ها چسبیده بود ...

سرش رو بلند کرد و با چشم هایی که به گرد ترین حد ممکن رسیده بود ، به هری که همچنان با قیافه ایی بی روح بهش زل زده بود ، نگاه کرد .

نفس نفس میزد و سعی در مخفی کردن ترسش داشت ...

در مقابل اما ؛ هری دست هاش رو توی جیب شلوار تنگش فرو کرده بود و بی خیال گفت

هری : هرزه های زیادی برای پر کردن سوراخشون هست ... فکر کردی میتونی انگشتت رو به لویی بزنی و اذیتش کنی ؟

لیام نفس های نامنظم اش رو با صدا بیرون می فرستاد به چهره ی مصمم هری نگاه میکرد و چیزی برای گفتن نداشت ...

در حالی که هری ادامه داد ...

هری : حد ت رو بدون و دیگه نزدیکش نشو ... تو همیشه با گفتن این که من یه دیوونه ام خودت رو قانع کردی ... پس کاری نکن که این دیوونه به جنون برسه ...

لیام : تو ... تو واقعا دوستش داری ... اینطور نیست

لیام خبیثانه نیشخند زد و به چشم های هری که با ابرو هایی در هم بهش زل زده بود ، خیره شد ...

لیام : تا وقتی به چیزی اهمیت نمیدادی همه چیز درباره ات عادی بود ... اما حالا چرا نسبت به این یکی حساس شدی ؟ چی درباره اش انقدر برات مهمه ؟

هری : ازش دور بمون ... این اخرین اخطارم بود ...

گفت و پشت به لیام ، که هنوز وسط پله ها ایستاده بود ، حرکت کرد و حرف های بعدی اون رو نادیده گرفت

لیام : اگه انقدر برات مهمه باید از دید من مخفی اش میکردی ... شنیدی هرولد ... ؟

بعد از رفتن هری ، لیام جرعت کرد و دست هاش رو از نرده های چوبی جدا کرد ...

چند پله ی باقی مونده رو بالا رفت و به پشت سرش نگاه کرد ...

به جایی که سال ها پیش بدن غرق به خون مادرش افتاده بود ، نگاه کرد و با خودش فکر کرد امروز اون میتونست دومین قربانی جنون هری باشه ...

*******

2 Days Later

جما : چی ؟ کی ؟

استیو ( سرخدمتکار ) : چند ساعت قبل خانوم ...

جما : نمیفهمم من که بهت گفته بودم اجازه ندی لویی از این خونه بیرون بره ...

Gentle Touch Where stories live. Discover now