'بیست و هفتم آگوست'

6.1K 879 699
                                    

دود سفیدسیگار میپیچه جلوی چشمام و توجهم به پیچ و تاب ذراتش جلب میشه...مثل یک رودخونه اس.
با رضایت به جلو قدم برمیدارم.
صورتم بین دود رقیقش فرو میره و پیچ و تابش رو به هم میزنه.با نفس عمیقی،دود رو توی سینه ام فرو میبرم و به قدم برداشتن ادامه میدم.
سوکجین میکشه و من دودش رو تنفس میکنم.مکمل هم دیگه ایم.
راهرو تموم نشدنی به نظر میرسه...سکوت هم همینطور...تا اینکه جین سکوت رو میشکنه:یکی میخوای؟
سرم رو به علامت نه تکون میدم و میگم:نمیکشم...موندم تو از کجا سیگار به این گرونیو میخری...اسم کوفتیش یادم نمیمونه که...
میخنده و بعد از یک پک عمیق میگه:sobranie؟(سیگار روسی مرغوب)دلم میخواد بگم که خودم میرم از ناف روسیه میخرم میارم...ولی...اینترنتی سفارش میدم راستش.
با نفس عمیق دیگه ای،ریه ام رو از دود حاصل از حرف زدن جین پر میکنم و میگم: دودش بهتره...
جین دوباره میخنده:چرا دود سیگارو بیشتر دوست داری؟احمقی؟
شونه بالا میندازم:چون علم ثابت کرده که دود سیگار از خودش مضرتره.
جین سر تکون میده:گفتم که...احمقی دیگه.شرط میبندم حالت از نصف این بدبختایی که اینجان خراب تره.
پوزخند میزنم...چون حرفشو قبول دارم.
بالاخره میرسیم.روبروی در خاکستری رنگ وایمیستم و دوباره به دلیل حضورم فکر میکنم...

پول...

پول برای یک آدمی که با مدرک روانشناسی،هنوزم برای خرید یک جفت کانورس،از مامانش پول میگیره...خیلی مهمه.
انقدر مهم که یک سال بدون قرارداد،توی یک آسایشگاه روانی کار کردن رو قبول کنه.به امید اینکه اونقدر از کارش خوششون بیاد که استخدامش کنن.

هر موقع به مدرکم فکر میکنم،حس خیانت بهم دست میده.
خیانت به خودم...
من توی شناختن خودم مشکل دارم،شناختن روان دیگران...مثل یک جوک میمونه.جوکی که بیشتر گریه داره تا خنده...

جین قبل از باز کردن در یکم صبر میکنه.با شک به من میگه:امیدوارم حرفامو فراموش نکرده باشی.
چشم میچرخونم:کدوما رو دقیقا؟اینکه گفتی چقدر خوش شانسم که برای شروع فقط یک نفر از این دیوونه هارو بهم سپردن؟یا...اینکه گفتی این پسره کلکسیون بیماریاست؟
جین خسته ست.من خسته ترش میکنم.پیشونیش رو ماساژ میده:ببین...این پسره یکی از آروم ترین بیمارامونه.به شرط اینکه باهاش خوب باشی.پس...لطفا از این وحشی بازیایی که سر من درمیاری،سر این بدبخت درنیار.خب؟
قول نمیدم.حق به جانب میگم:من از لحاظ سلامت جسمی و روانی بررسی شدم جین...اینکه تو اون روی سگموبالا میاری تقصیر خودته.
جین دوباره پیشونیشو ماساژ میده و بالاخره در رو باز میکنه.
بوی مواد ضدعفونی کننده میپیچه زیر دماغم و بوی تلخ و خوشایند سیگار به فراموشی سپرده میشه.
نگاهم به داخل اتاق که می افته،حالت تهوع بهم دست میده.

دیوارا خاکستری ان.در خاکستریه.زمین خاکستریه.حتی آسمون هم از پنجره ی بزرگ اتاق و از پشت میله های کلفت خاکستری،خاکستری به نظر میرسه.
میله های کلفت پشت پنجره،یک زندان ساختن.یک زندان خاکستری به اسم اتاق.
چشمم به فرد داخل اتاق دوخته میشه و از دیدن اون آدم توی لباس های سفید مایل به خاکستری تعجب نمیکنم.

whalien52Where stories live. Discover now