Part 36

985 216 15
                                    

وقتی از در بزرگ شیشه ای سیدو گذشت بلافاصله تلفن همراهشو کنار گوشش گذاشت: تو کجایی؟

-سمت راستتو نگاه کن. یه ماشین مشکی رنگه ک همین الان روشن میشه...

صدای روشن شدن ماشینی رو چند متر جلوتر از جایی ک ایستاده بود شنید. سمتش رفت و بلافاصله رو صندلی کنار راننده نشست‌.

-زیاد وقت نداریم دن.

دنیل ماشینو راه انداخت و درحالی ک ابروشو بالا انداخته بود سمت بکهیون برگشت: "دن؟"

نگاهی ب خیابون روبروش انداخت. دور زد و مسیرشو تو لاین کناریش ادامه داد : پس بهم میگی دن؟ میتونم امیدوار باشم ک بالاخره ب هم اعتماد داریم؟

-تو هم میتونی بهم بگی بک. و نه هنوز بهت اعتماد ندارم....تندتر برو.

دنیل انتظار این پاسخ رو داشت. بدون ذره ای تعجب قسمت اول حرفشو نادیده گرفت و پاسخ داد: اینطوری زیادی جلب توجه میکنیم. باید ی ماشین عادی بنظر بیایم.

-مطمئنی این ک یه ماشین عادی بنظر بیایم از این ک چانیول برنگرده مهم تره؟

چندبار اولی ک دنیل رو دیده و باهاش صحبت کرده بود ب طرز واضحی برتری دیالوگ ها با دنیل بود. اما حالا مدتی میشد ک مثل دوتا ادم عادی حرف میزدن. احتمالا دفعات اول از پسری ک حالا کنارش نشسته بود میترسید. شایدم فقط اونو قدرتمندتر از خودش میدید. ب هرحال حالا دیگ اینطوری ب ماجرا نگاه نمیکرد.

دنیل پاشو بیشتر رو گاز فشار داد: بهم بگو دقیقا چقدر وقت داریم؟

-چهل و پنج دقیقه.

زیرلب زمزمه کرد "خوبه".

از کنار ساختمون های دومینوشکلِ سیدو ب سرعت میگذشتند. تمام طول اون خیابون فقط ساختمون های مجموعه ی سیدو قرار داشت و مرکز ازمایشات اخرین ساختمون مجموعه ی سیدو بود‌.

-من مطمئنم اونجا چیزی پیدا نمیکنی دن، اگ چیزی وجود داشت چانیول ب منو جونگین نشونش میداد.

-تو زیادی روش حساب کردی... حتی لازم نیست ب زبون بیاریش تا بدونم بهش اعتماد داری.

-اونجا فقط ی مرکزه ک ازمایشاتو انجام میدن.

-صرف نظر از نوع ازمایشی ک انجام میدن، پایین ترین طبقه ی اون ساختمون،درست زیر همین خیابونی ک داریم ازش رد میشیم ازمایشگاه قدیمی مادرته. دلت نمیخواد ببینیش؟

چشم از خیابون گرفت و ب دنیل نگاه کرد:برای همینه ک اینجام.

وقتی ک فقط چند متر با ورودی مرکز ازمایشات فاصله داشتند دنیل مایشنو کنار خیابون متوقف کرد.

-تو مطمئنی ک میتونی کاری کنی وارد اون ازمایشگاه بشیم؟

-ما یه گلکسی‌یم بک. کاری وجود نداره ک نتونی انجامش بدی.
چهره ی مغروری ب خودش گرفت و ادامه داد: بهتره تو هم زودتر یاد بگیری.هنوز حتی ی مبتدی هم حساب نمیشی.

My Love Is VENGEANCE 🌌 [#1: Smothered Mate]Where stories live. Discover now