پسر بزرگتر با دیدن زخمی که عفونت کرده بود آه از نهادش بلند شد.
ایستادنش زیر دوش آب گرم اشتباه بود.
سهیل کلافه باند سفید رو ، روی میز پرت کرد.- فایده نداره.ببندیمش باند میچسبه به زخمت.باید بری دکتر.
متین وقت دکتر رفتن نداشت.
یک ساعت دیگه باید خودشون رو خونهٔ آلپر میرسوندن.
با یک دست مشغول صاف کردن تیشرتش شد که روی شکمش بود.- ولش کن.باز بمونه هوا میخوره خوب میشه.
سهیل چشماش رو برای پسرهیکلی چرخوند.
جلوتر اومد و خودش دست بکار شد.
یقهٔ لباسش رو میون انگشتاش گرفت و صافش کرد.- تقصیر خود نسناسته.دیروز بعد اینکه رفتیم تو حموم گفتم نه دستت بدتر میشه.گفتی نه هیچیم نمیشه.
دستش رو ، روی کمر پسرلاغر گذاشت.
سمت در ورودی هدایتش کرد.- چیزی نیست.زودباش بریم دیرمون شده.
سهیل کفشاش رو پوشید.
هنوزم آدرس عطر فروشی و مشخصات مردی که پدرام ، یوسف معرفیش کرده بود رو به یاد میآورد.
فقط دنبال یه بهونه بود تا خودش رو اونجا برسونه.- میشه برم پیش گیسو؟امروز حوصلهٔ دستورای آلپرو ندارم.
متین از بالاش شونهاش نگاهی به سهیل انداخت.
پسرکوچکتر همیشه داوطلب بود کنار آلپر حضور داشته باشه.
فکرش انقدر مشغول بود که به چیزی شک نکنه.
لابد دلش برای خواهر و مادرش تنگ شده.
وقتی خم شده بود تا کفشاش رو بپوشه با حواس پرتی گفت.- نری خونتون یه هفته بعد برگردی.
سهیل کوتاه خندید.
انگشتاش رو میون انگشتای پسربزرگتر قفل کرد و پشت سرش پله هارو بالا رفت.- نه.میرم اونجا ساعت یک دو بر میگردم.
وقتی به در چوبی رسیدن ، متین منتظر موند اول پسر کوچکتر بیرون بره.
سر تا پاش رو برانداز کرد.
نگاهش دوباره بالا اومد و روی خشتک شلوارش ثابت شد.
درکش نمیکرد.
چرا وقتی شلوارش فاق بلند نیست اصرار داره انقد پایین نگهش داره...
دستاش رو دو طرف شلوار گذاشت و بالا کشیدش.- میرسونمت.
سهیل ابروی راستش رو بالا انداخت.
دستاش رو پشت شلوارش برد تا دوباره پایین بکشتش.- همینجوریشم دیر کردی.دربست میگیرم میرم.
متین زیر چشمی میپاییدش.
اخم کمرنگی مهمون صورتش شد و با تحکم گفت.- انقد اون لامصبو نکش پایین.به حد کافی قدش کوتاهه.لازم نکرده دربست بگیری خودم میرسونمت.
YOU ARE READING
Without Me | bxb
Fanfiction- جدیدا کم حرف شدی؟ - حوصله ندارم. تن صداش پر از خشم بود. چشماش دیگه روشن نبود و بیشتر به دوتا سیاه چال شباهت داشتن. - شاید حرفات رو جای دیگه میزنی،واسه کسی دیگه..ولی بدون پیداش کنم زنده زنده آتیشش میزنم.