8

2.6K 338 615
                                    

ضربان قلبم بالا رفت.
نکنه اتفاقی براش بیفته؟
خونه تنهاس.
اگه الان نرم و اتفاقی براش بیفته منم می‌میرم...

این حرفاش نمی‌تونست یه حقه باشه.
چون دومین باری بود که داشت ازم خواهش می‌کرد.

دست و پام رو گم کردم.
با عجله سمت رخت آویزی که پشت در چسبیده بود رفتم ، شلوارم رو برداشتم.

شمارش رو گرفتم.
گوشی رو مابین شونه و گوشم ثابت نگه داشتم.
شلوارم اسلشم رو در آوردم، پای راستم رو بالا بردم تا جینم رو تنم کنم.
منتظر موندم تا صدای کلفتش دوباره توی گوشم بپیچه.
ولی انتظارم نتیجه ای نداشت ، به جای صدای متین صدای زن مثل پتک تو سرم کوبیده شد.

" در حال حاضر مشترک مورد نظر پاسخگو نمی‌باشد "

هودی مشکیم رو از روی تیشرت نازکم پوشیدم.
دستی توی موهام کشیدم و زیر لب گفتم.

- خدایا خواهش می‌کنم اتفاقی براش نیفته.

در اتاق رو باز کردم و با عجله سمت ورودی رفتم.
بابا و مامان مشغول دیدن سریال بودن.
بابا با دیدنم ابروهاش رو بالا انداخت.

_ ساعت یازدهِ شبه کجا؟

- بابا حال متین بده خونه تنهاس باید برم پیشش.

مامان سوالی نگام کرد.
- ینی چی حالش بده؟مگه خانواده نداره تو میری پیشش؟

پوست لبم رو جوییدم.
با عصبانیت گفتم.

- مامان می‌دونی خونه تنهاس ینی چی؟میگه دارم میمیرم معده درد دارم.

بابا متین رو می‌شناخت.
چندباری دیده بودش.
از علاقش نسبت بهش خبر دارم.
فکر می‌کرد پسر خوبیه...
دستی به ریشش کشید از جا بلند شد.

- صبر کن لباس بپوشم باهم بریم.تو همین الانشم دست پاچه ای.

مامان چشماش رو چرخوند.
- یکی به من بگه چخبره؟به تو چه ربطی داره..مگه دوستت کس و کار نداره؟غلام حلقه به گوششی مگه؟

سرم رو به دیوار تکیه دادم.
دست خودم نبود ولی تن صدام بالا رفته بود و عصبی بودم.

- مادره من بهت گفتم خونه تنهاس.اگه می‌تونست خبرشون می‌کرد از منم کمک نمی‌خواست.

- خوبه خوبه سر من داد نزنا توله سگ.انقد که به این پسره توجه می‌کنی به خواهرت می‌‌کردی الان عین پروانه دورت می‌چرخید.

طبق معمول مامان داشت همه چی رو قاطی هم می‌کرد.
بی توجه به بحث مسخره ای که پیش کشیده بود بابا رو صدا زدم.

- بابا.زود باش می‌ترسم یچیزیش بشه زنگ زدم جوابمو نداد.

بابا از اتاق خواب بیرون اومد.
مشغول بستن کمربندش بود.
کت تکش رو پوشید و گفت.

Without Me | bxbWhere stories live. Discover now