از نظر دیگران متین آدم بدهٔ داستان بود.
ولی اشتباه نکنین.
نقطه های دید متفاوتن.
متین برای من خوب بود.
من حسی رو در عمق چشمایِ خاکستریش دیدم که هیچکس ندیده.

صدای زنگ باعث شد ارتباط چشمیِ نسبتا طولانیمون قطع شه.

وقتی از کنارش رد می‌شدم چشمام رو بستم و توی دلم آرزو کردم " کاش همه چیز زودتر به حالت قبلیش برگرده "

♪♪♪

سرِسنگیم رو،روی دستهٔ صندلی گذاشته بودم.
نه اینکه سردرد داشته باشم.
نه...
فقط احساس می‌کردم یچیزی درونِ سرم ورم کرده و اجازه نمیده چشمام رو باز نگه دارم.

شاهین دستم رو محکم گرفت
کارش عمدی نبود فقط می‌خواست صدام بزنه
لبم رو به دندون گرفتم تا از درد زخمم بلند داد نزنم.

با اخم زل زدم به صورت بشّاشش.
- چه مرگته.

آستینم رو بالا زدم.
خراش روی دستم سر باز کرده بود و خون کمی ازش بیرون می‌زد.

اصلا حواسم نبود که متین ساکت نشسته روی صندلیش و زل زده به ما.

شاهین با دیدن زخمم دست و پاش رو گم کرد.
شادی چهرش حالا جاش رو به نگرانی داده بود.
- ببخشید سهیل.تقصیر من بود..نمی‌دونستم دستت زخمه..

خواستم جواب بدم ولی متین بازوم رو محکم گرفت.
داشت با چشماش برام خط و نشون می‌کشید.

- آبخوری.

پشت همین کلمه یه جملهٔ کامل خوابیده بود " اگه همین الان نیای آبخوری هرچی دیدی از چشم خودت دیدی "

حوصلهٔ مخالفت نداشتم.
سرم رو تکون دادم و گفتم.
- شاهین من میرم دستمو بشورم.توام برو سر کلاست.

شاهین کلاس ما نبود.
رشتش انسانیِ و اینکه باهم باشیم کاملا غیرممکنِ.

متین چند بار سرفهٔ مصلحتی کرد تا توجه کنم.
اصلا مگه ما باهم قهر نیستیم چه دلیلی داره زخم دستم براش مهم باشه؟

بلند شدم و بی صدا از کلاس بیرون زدم.
نگاه بچه ها رنگ تعجب گرفته بود.
حق داشتن.
همه از این بلاتکلیفی متین خسته شدن جز خودش.
یه روز باهام خوبه و چند روز بد.

خودش رو بهم نزدیک تر کرد
صدای خشنش باعث شد اخم کنم.

- باز داری خودتو خط خطی می‌کنی؟

قرار نبود جواب سوالاش رو بدم
سرم رو سمت مخالفش چرخوندم.

صدای پوزخندش بلند شد.
- بقول خودت سلف هارم.ها؟!

به آشپزخونه مدرسه رسیدیم دستش رو پشت کمرم گذاشت و هلم داد.
با ترس نگاهی به بیرون انداختم و غریدم.

- ممکنه یکی بیاد.

سمت کمد گوشهٔ آشپزخونه رفت.
کشو های رنگ و رو رفته و درب و داغون آهنی رو دونه دونه باز کرد.
وقتی کشوی سوم رو محکم به هم می‌کوبید گفت.

- فکر کردی برام مهمه کسی بیاد؟من ده میلیون تو حلقوم این گوه صفتا نچپوندم که بیان و بم گیر بدن.

- چرا برات مهمه؟مگه نگفتی ولم می‌کنی تا همون بدبخت همیشگی شم؟

خاکستری چشماش تیره تر از همیشه بنظر می‌رسید.
نوری نبود تا من بتونم چشمایِ تیله ایش رو شفاف ببینم.

وقتی وسایل مورد نظرش رو که چسب زخم بود پیدا کرد نزدیکم اومد.
لبایِ گوشتیش رو،روی هم فشار داد.

- برام مهمه چون بخاطر من این کارو کردی.

خندیدم.
نه از روی شادی.
از روی تمسخر.

- اعتماد به نفست قابل تحسینه.قبل از این که بیای تو زندگیمم کارم همین بود.هیچی بدون تو تغییر نکرده.

چسب زخم رو باز کرد،
با دقت روی زخم خونیم چسبوندش.
قبل از اینکه ازم فاصله بگیره و بره من رو بین خودش و کابینت پرس کرد.

- بازی تیغ و خون به گروه خونیت نمی‌خوره بچه.خون و خون بازی واقعیو من دیدم پس این مسخره بازیارو تمومش کن.

رفت و اجازه نداد تا جوابش رو بدم.
منظورش از اینکه گفت " خون و خون بازی واقعی رو من دیدم " چی بود؟
طبق معمول رفت با هزار تا سوالِ توی ذهنم تنهام گذاشت.

♪♪♪

Without Me | bxbWhere stories live. Discover now