The boy who cried wolf_ passengers
در خونهی مالیک ها به صدا درومد و تریشا رفت تا درو باز کنه.
_ناک ناک
_شما؟
لورا چشماشو برای تریشا چرخوند و تکیهشو از چهارچوب در گرفت.
_باید بگی کی اونجاست
_کی اونجاست؟
یاسر گفت و اومد سمت در تا ببینه مهمون ناخواندشون کیه.
_لورا
_لورا کی؟
صفا گفت و پرید جلوی در تا لورا رو ببینه و اون به نظر هیجان زده میومد.
لورا سمتش خم شد و با لبخند گفت.
_لورایی که گیاه خواره
صفا چشماش از تعجب گرد شد و لورا به ریکشنش خندید.
_چی میخوای؟
لورا شنید که یاسر گفت. از روی زانوهاش بلند شد تا هم قد یاسر بشه.
_درواقع، من اومدم دنبال پسرتون آقای مالیک، میشه لطفا بهش بگید بیاد پایین؟
و لورا دید که صفا داره بالا و پایین میپره و پیرهن پدرشو میکشه.
_بابا بابا، این خانم همونیه که لیام حاضر بود با ما عوضش کنه؟
و صفا دید لورا هینی کشید و چند بار دهنشو باز و بسته کرد.
_اصلا میدونی چیه؟ به پسرتون بگید نیاد من باید دیک برادرمو بکنم
_دیک یعنی چی؟
صفا پرسید و به سه تا آدم بزرگ اون جمع نگاه کرد که چشماشو گرد شده بود و قرمز شده بودن.
_خوردنیه؟
صفا گفت و همچنان داشت به بابا و مامانش و لورا نگاه میکرد. لورایی که خیلی جلوی خندشو گرفته بود.
_چی شده؟
زین گفت و صفا رو از در کنار زد و از خونه بیرون رفت.
_خدارو شکر اومدی، وضعیت قرمز بود
لورا گفت و زین رو با خودش بیرون تر کشید تا بتونن خصوصی باهم حرف بزنن.
_اتفاقی افتاده؟
_باهام بیا
_کجا؟
لورا شونهش رو بالا انداخت و به سمت خروجی خونهی مالیک ها رفت.
_قدم بزنیم
و زین قبول کرد و کنار لورا شروع کرد به راه رفتن. برای یه مدت، کنار هم توی سکوت راه رفتن.
زین به یه دختر خورد و برگشت تا ازش معذرت خواهی کنه.
_متاسفم
YOU ARE READING
fool for you(book2&3) (ziam)
Fanfictionاونا تا ابد به خوبی و خوشی زندگی کردن اما به این آسونی هام نبود