•Part12•

1.6K 230 133
                                    

"هری میشه یکم آروم باشی؟" لویی ناله کرد. هری اونو بطرف شهربازی میکشید و لویی قطعا از مکانی که قرار بود برن ممنون نبود.

" هی بیا دیگه کم غرغر کن." هری پاشو رو زمین کوبید و بدون اینکه بیشتر منتظر بمونه به کشیدن لویی پشت سرش ادامه داد.

لویی در برابر کار های هری نتونسته بود کاری جز غنچه کردن لباش انجام بده.

"الان داری منو اذیت میکنی." لویی غر زد.

"توهم منو اذیت میکنی. هیچ میدونی وقتی حاملم چقد سخته که خرس گنده ای مثله تورو جابجا کنم؟" هری در حالیکه شکمشو نشون میداد گفت.

از روزی که آشتی کرده بودن دو هفته گذشته بود و شکم هری رفته رفته بزرگتر میشد

"اوه آره فراموش کرده بودم که دارم با یه زنی که دو ماهه حاملس قدم میزنم." هری یهو وایستاد و بعد ازینکه سیلی محکمی رو صورت لویی خوابوند بدو بدو ازش دور شد.

"هی خانوم، این برای زن ها زیادی محکم بود." لویی درحالیکه داشت به خندیدنش ادامه میداد هنوز هم بیخیال اذیت کردن هری نشده بود.

این خیلی.. مثله خانواده بود.
لویی دو هفته اخیر واقعا خوشحال بود.
دیگه قرار نبود چیزیو از کسی پنهان کنه، خوشحال بود و قرار بود در آینده بچه دار شه.
در عین حال هم هریو داشت که هیچ فرقی با بچه نداشت.

لویی باید قبول میکرد که هری واقعا فرد زیبایی بود و میتونست اگه بخواد هزار برابر بهتر از لویی رو پیدا کنه.

"معذرت آه خدایا معذرت میخواااام" لویی بدون اینکه به نگاه های عجیب غریب اطرافیانش اهمیت بده به قلقلک دادن هری ادامه داد.

هری قهقهه میزد و این صحنه، صحنه مورد علاقه لویی بود.

"اوه لطفا بس کن" هری ناله کرد و سعی کرد از شر لویی خلاص شه. لویی اونو بطرف خودش کشید و دستاشو رو شونه هاش گذاشت.

آره لویی عاشق این صحنه بود.
هری خیلی معصوم بنظر میومد و این باعث میشد شگفت زده تر از چیزی که هست بشه.

هری پلک زد و دستای مشت شده اشو اروم به سینه لویی زد.

"چیکار میکنی؟" در حالیکه سرخ میشد برعکس سر و صدای اطراف با صدای آرومی پرسید.
لویی بعد ازینکه لبخند فریبنده ای زد خواست جواب بده که صدای خشمگینی تو گوششون پیچید.

"هری استایلز!" هری با عجله عقب رفت و به اشتون که با عصبانیت سمتش میومد و شوهر بدبختش لوک رو هم پشت سرش میکشید نگاه کرد.

"لوک؟" صدای لویی هم دقیقا عین صدای اشتون مملو از تعجب بود.

••••

همشون میدونستن که باید یچیزایی رو بهم توضیح بدن.
الان دقیقا تحت شرایط احمقانه ای بودن.

SHIT! I'm Pregnant. || L.S AUWhere stories live. Discover now