•Part10•

1.5K 228 87
                                    


°• a little Smut•°

°•The Xx - Angels•°

°•Flashback•°

" گایز ما تصمیم گرفتیم که ماه عسل کجا برین."

دو روز از عروسیشون گذشته بود و مادر لیام به شدت اون دوتارو شیپ میکرد و فقط میخواست همش باهم تنها باشن.

نقشه شب اول با موفقیت انجام نشده بود.
زین گفته بود یه کار فوری براش پیش اومده و فرار کرده بود.
لیام برای اولین بار واقعا ازش متشکر بود.

"کجا؟" لیام با بی اهمیتی پرسید.

"اسکی !" لیام در برابر شادمانی پدرش چشماشو چرخوند.

"میدونی اونجا یه پیست اسکی هس که ماله خانواده دوستت لوییه. شماهم قراره اونجا برین."

خانواده لیام هیچوقت نفهمیده بودن که اونا رابطه دارن. لیام مطمئن بود اگه الان با لویی رابطه داشت صد در صد کسی که باهاش ازدواج میکرد لویی بود.

چشماش از تعجب گرد شده بودن و هول کرده بود.

"مامان نمیشه اونجا نریم؟" زین در برابر رفتار لیام چشم غره رفت.

"معذرت میخوام لیام، همه چیو رزرو کردیم. خدمت کارها چمدون هارو اماده کردن. فردا شب میرین."مادر لیام به زین لبخند زد.

لیام اصلا نمیتونست از علاقه مادرش نسبت به زین سر در بیاره. قبلا چندبار که دوست دخترشو اورده بود خونه، پدر مادرش خیلی مصمم بودن که لیام او دختررو ول کنه.

****

زین با غرغر چمدونارو هول داد و داخل خونه پرتاب کرد.

"زین مالیک! تو اونها اشیای با ارزشی هس." زین نیشخند زد.

"چه اشیایی؟"

"منظورت لامبادا و ژارتیر (zhartier) عه؟" زین با پوزخند پرسید و با لذت سیر تحول فیس لیامو از رنگ معمولی به قرمز تماشا کرد.

"میکشمت زین." لیام بطرف زین حرکت کرد ولی زین زودتر از لیام شروع کرد به دوییدن و از اتاق فرار کرد.
حداقل میتونست مکان اون مرتیکه رو بگرده.

با نگاه کردن به اطراف داشت زمانو هدر میداد ولی تقریبا بعد 15 دقیقه صدای آشنایی رو شنید.
صدای لیام نسبتا ناراحت بود؟

با قدم های سریع به طرف منبع صدا رفت و با دیدن لویی که رو زمین نشسته وایستاد و کنار رفت.

SHIT! I'm Pregnant. || L.S AUWhere stories live. Discover now