"هی، چی شد؟" لویی در حالیکه به لبخند زدن ادامه میداد پرسید.

"تو به من و اونا اهمیت میدی." لویی لباشو رو پیشونی هری فشار داد

"البته." هری میدونست اگه این مکالمه رو در حالت عادی انجام بدن عین دیوونه ها خجالت میکشید ولی وقتی یچیز کلفت و گنده توش رفت و امد میکرد تمرکزش بهم میخورد و نمیتونست درست حسابی فکر کنه.

هری کنترل رو بدستش گرفت و رو لویی رفت. دوباره دیک لویی رو نسبت به سوراخش تنظیم کرد وآروم آروم روش نشست.

در حالیکه داشت با سرعتی که میخواست بالا پایین میپرید دستای لویی رو پهلو هاش بود و اونو بیشتر به خودش فشار میداد.

لویی وقتی احساس کرد آخر خطه شروع کرد به بالا پایین کردن دیک سفت هری و در حالیکه خودشو تو هری خالی میکرد گرمای مایعی رو رو دستش حس کرد

هری خودشو رو لویی انداخت و چشماشو بست.
نمیدونست چیزی که انجام دادن رو چی نام گذاری کنه،
نمیدونست لویی قراره اینارو بیاد بیاره یا نه،  نمیدونست این معنی خاصی داره یا نه و قطعا نمیدونست بعد این چی قراره اتفاق بیوفته.

****

(لیام و زین یک هفته قبل)

در عرض دو هفته تمامی کارهای عروسی انجام شده بود. درواقع لیام نمیدونست زین چرا اینقد خونسرده.

تو بنبست گیر افتاده بودن و لیام هر کاری هم انجام بده میدونست که نمیتونن خلاص شن.

مامان و باباش تنها هدفشون این بود که اونا بزودی ازدواج کنن و لیام میدونست اونا اینکارو بخاطر شرکت انجام میدن.
گاهی اوقات واقعا حس میکرد که انگار عروسکه.

زین خانواده نداشت در نتیجه مجبور نشده بود از کسی اجازه بگیره و دوباره خونسردی بیش از حد زین موجب شده بود تمامی تلاش های لیام که میخواست در مورد زین چیزی بفهمه هدر شه.

ولی بازهم لیام در مورد زین چندتا چیز فهمیده بود.

اون زین واقعی رو مخفی میکنه و هیچکس قبلا نمیخواست اونو بشناسه.
احساساتشو مخفی میکرد چون نمیخواست کسی نقاط ضعفشو بفهمه.
زین در قلبشو رو همه بسته بود چون از باختن میترسید.

این هفته قرار بود ازدواج کنن و لیام نمیخواست با کسی که نمیشناستش یه رابطه چندین ساله داشته باشه. نمیخواست با اون باشه.

قبل از هرچیز اون عاشق لویی بود. اینکه ترکش کرده بود به این معنا نبود که هیچ حسی بهش نداره.

بخاطر همین هم از زین پرسیده بود ولی جواب مشخصی دریافت نکرده بود. درواقع لیام فکر میکرد که زین دنباله پوله.

"آماده ای؟" مامانش در حالیکه لیامو جلو ورودی سالن عروسی میاورد پرسید. سرشو تکون داد و زین رو که داشت با باباش میومد تماشا کرد.

مامانش دستاشونو تو دست هم گذاشت و درو آروم باز کرد.

هردو در حالیکه سعی میکردن به جمعیت ناشناخته که تو سالن بود نگاه نکنن از بینشون رد شدن. صدای دست و تشویق جمعیت تو کل سالن پیچیده بود ولی هم زین و هم لیام هیچکدوم اهمیت نمیدادن.

در حقیقت زین دنبال یه ماجرای جدید تو زندگیش بود. کمتر از یکی دو ماه بعد طلاق میگرفتن  و در این مدت شاید میتونست برای خودش یه سیستم جدید بخره.
در نتیجه قرار بود با لیام ازدواج کنه دیگه؟

بازهم در انجام دادن اینکار دو دل بود. هرچقدرم براش اهمیتی نداشته باشه میتونست وضعیت بد لیامو بعد از طلاق حدس بزنه.

لیام لباشو گاز گرفت و با صدای ارومی بله گفت.

قبول کرده بود و یکم بعد وقتی قرار بود کاغذو امضا کنن همه چی تموم میشد.

صدای زین تو سالن پیچید و بعد از رضایت کشیش همه چی تموم شد.
چقد عالی.
دیگه هردوشون مجرد نیستن.

زین میدونست چون اینو به هری نگفته قراره بکشدش و بعدش اگه هری بفهمه کسی که باهاش ازدواج کرده دوست پسر سابق لوییه قرار بود جسدشو خشک خشک بفاک بده.
اما بازهم فرصت نکرده بود بگه.

در حالیکه تشویق ها بیشتر میشدن هردوشون بطرف پیست رقص رفتن. لیام کل مراسم اخم کرده بود و زین هم حالت صورت دیگه ای نداشت.

شب هم، شب اولشون، خانواده لیام ازونا یچیزی میخواستن.
مثلا یه بچه؟
وارث شرکت؟

****

"ل-لیام من معذرت میخوام"
هری از پشت در صدای لرزون لویی رو شنید و نتونست مانع ریزش اشکاش بشه.

"خیانت کردنم یه اشتباه بود. اون پسر یه اشتباه بود، تورو دوست دارم لیام، لطفا"
لویی در حالیکه رو زمین زانو زده بود اعتراف کرد و هری فهمید که بیشتر ازین اونجا وایستادن هیچ معنی نداره.

_____________________________

سلااام 😃
خوبیییین؟😃

این پارت آماده بود ها، نتم تموم شده بود نمیتونستم آپ کنم😑
بهرحال بازم معذرت که منتظر موندین :(

راستی گایز به دعاهاتون احتیاج دارم😞
فردا قراره برم ثبت نام بدجور استرس دارم میترسم ثبت نامم نکنن😞

مرسییییی که میخونین همتونو خیلییییی دوسسسس دارمممممم💙💚💙💚💙💚💙

VOTE + COMMENT PLZ🎈

SHIT! I'm Pregnant. || L.S AUWhere stories live. Discover now