3

246 23 0
                                    

پارت 3(هانا)
از مدرسه داشتم بر میگشتم و هوا هم سرد شده بود و قدم هام رو تند کردم که داشتم همینجوری رد میشدم از خیابون که نمیدونم چی شد که پخش شدم روی زمین و چشمام بسته شد.

مامان بزرگ: هانا وای خدایا شکرت دکتر دکتر بهوش اومد.

: م... م..اما..ن

مامان بزرگ:  نمی خواد چیزی بگی همیچیز خوبه مطمعن باش هالووین هم از دست ندادی

به زور یه لبخند زدم خوبه فکر کردم رفتم توی کما وایسا نکنه یک ساله رفتم توی کما
دکتر: مثل اینکه این خانوم کوچولو هم بهوش اومده و فکر کنم دوست داشته باشه بدونه چی شده.

فقط تونستم سرم رو تکون بدم که اونم با کلی درد همراه بود

دکتر: تو تصادف کردی و سرت ضربه دید و دو روز بی هوش بودی ولی الان حالت خوبه مطمعن باشه چهار روز دیگه مرخصی
بعد دکتره شروع کرد به معاینه.

با کمک مامان بزرگ از بیمارستان خارج شدیم خب من پنج روز بستری بودم و الان حالم خیلی بهتره و هالووین هم یه هفته دیگست.

....................
خب تصمیم گرفتم دیگه فقط پنجشنبه ها نباشه هر وقت که بتونم میزارم شاید دوتا بزارم شاید یکی
نظر نشه فراموش
Farnaz

Green(harry Styles)Where stories live. Discover now