Chapter 47

2.7K 253 83
                                    

زين :

كنارش خوابيدم و سرمو روى بازوش گذاشتم

دستامو دور كمرش حلقه كردم و با آرامش چشمامو بستم

پشت كمرمو آروم نوازش ميكرد و شونه و گردنمو ميبوسيد

قلقلكم ميومد و زير لب ميخنديدم

-عشق من .. پرنس من .. خوشگلم..
بين بوسه هاش زمزمه ميكرد

من عاشق چيزاييم كه ميگه

اون هميشه ميتونه با حرفاش ديوونه كنه

خيلى خسته بودم از صبح فقط دوندگى كاراى اجرا و تمرين با گروه موسيقى !

انگار نه انگار كه ديشب نامزد كرديم حتى نتونستيم باهم صبحونه بخوريم !

ولى بازم اين لحظات بهترين چيزيه كه ميتونه آرامشو بهم برگردونه

چشمام كم كم سنگين شد و خوابم برد و ديگه چيزى از اون لحظات يادم نيست تا وقتى كه دوباره چشمامو باز كردم....



پرده هاى اتاق كشيده شده بودن ولى نور صبح از پشت پارچه ها به چشم ميخورد

سرمو از روى سينه ليام بلند كردم

چشمامو ريز كردم و به اطراف نگاه كردم

سكوت صبح فضاى خونه رو پر كرده بود

نگاهم رفت سمت ليام

-بيب تو خيلى بد خوابيدى
آهسته با خودم گفتم و سرشو روى بالشت گذاشتم

تمام شب واسه اينكه من راحت باشم به تخت تكيه داده بودو خوابيده بود

از روى تخت بلند شدم و پتو رو روى ليام كشيدم

آروم گونشو بوسيدم و رفتم تا دوش بگيرم
لباس پوشيدمو بعدم از اتاقمون بيرون رفتم

بهتره تمام روزمو خالى كنم !

تام منو ميكشه ! ولى فكر كنم بتونم راضيش كنم

من پريشب نامزد كردم و اين حق منه يكم با ليام وقت بگذرونم !

اينكه ميتونم نامزدم خطابش كنم حس فوق العاده شيرينيه
احساس ميكنم ما داريم جزئى از هم ميشيم !

ليام ماليك يا زين پين ! فرقى نداره فقط مهم اينه كه ما حتى توى فاميلى هم مشتركيم

ليام ماليك .... اونم وقتى تريشا ماليك از اين موضوع بيخبره !

من بايد باهاش تماس بگيرم ما خيلى وقته حرف نزديم

اون مامانمه همون كسى كه روزى نبود كه ازش بيخبر باشم

كسى كه هر روز با ديدنش روزمو شروع ميكردم

و الان ما تقريبا قطع رابطه ايم

من حتى بهش نگفتم ميخوام تا شيش ماه لندن باشم
ولى فكر كنم همين الانم وقت خوبيه

You And I ◦ZIAM◦completedWhere stories live. Discover now