بیست و هفت . نور های رنگی

2.5K 249 144
                                    


" میخوام باهات بیام!"
بلو اسرار کرد و دست نیروانا رو فشار داد
"بلو ،این یه جلسه خصوصیه نباید مجبورش کنی ! اگه بخواد برات تعریف میکنه دیگه عه!" تئو کمر بلو رو گرفت و کشیدش تو ماشین
و به نیروانا اطمینان داد تا اخر حرفاش با بریت مزاحمشون نمیشن!

نیروانا به توصیه بلو و پدرش تصمیم گرفته بود یه سری به بریت بزنه
البته بعد ازینکه شمارشو عوض کرد
زینو از هرجایی که ممکن بود بلاک کرد
و برای مامانش توضیح داد که نمیخواد مدتی بیاد خونه،
میخواد کاملا روی رقصش تمرکز کنه.
توضیح دادن این قسمت به پری یکم سخت بود ..
چون نیروانا تمام مدت میخواست بالا بیاره
یا خودشو بزنه ولی با صدای بلو که توی سرش بود و
میگفت باید عاشق خودش باشه همه چی بهتر شد.

درواقع اون هیچ وقت با بلو صادق نبود ، داشت از خجالت میمرد وقتی براش توضیح داد که دوست پسر قبلیش یه مرد زن دار بوده
ولی هیچ وقت نگفت اون دوست پسر مادرشه..
میدونست که بلو ازش متنفر میشه و اینو نمیخواست
میخواست بلو رو داشته باشه..حس مزخرفی به نظر میاد
ولی حتی برای مدتی کوتاه..میخواست به یکی تعلق داشته باشه و یکیم به اون!فقط خودش و با هیچکس شریکش نشه!
اونا باهم دوست بودن، همین و بس!
ولی برای نیروانا این کافی بود..

"نیروانا کوبین!"
با صدای منشی سرشو بلند کرد و با لبخند پا به اتاق بریت گذاشت
اتاقی که توی چهارماه اینده تقریبن به پاتوقش تبدیل شد

"خب نیروانا ، من هرچیم که تو بخوای
دوست
گوش شنوا
متخصص
فقط باید باهم حرف بزنیم!"
چشماشون توی هم قفل شد ، اشکای نیروانا شروع به ریختن کردن
و بریت با چشماش فرو ریختن دنیای یه دختری که پشت سایه ی مقاومت قایم شده بود رو دید..

(چهارماه بعد ، 20 اوریل )
Nirvana's pov

"دوست داشتن خودت همیشه جزئی از زندگی بوده ،
ولی انگار تو فراموشش کردی!"
صدای زنگ گوشیم باعث شد بریت حرفاشو قطع کنه
و با نگاهش سرزنشم کنه بخاطر خاموش نکردنش
ناله کردم و سریع از اتاق زدم بیرون و گوشیمو جواب دادم
"میخوام ببینمت!"
"من نمیخوام!"
به دستور بریت تصمیم گرفته بودم جواب تلفنای زینو بدم
ولی به روشی که باید از اول میدادم!

"میای پایین یا بوق بزنم؟"
چندتا خش خش از پشت گوشی اومد و بعد صدای ازاردهنده ی بوقای پشت سر هم باعث شد از خشم دندونامو روی هم فشار بدم
"نمیخوام ببینمت!نمیخوام! تموم شد!"
"نشد، چیو تموم شد؟"
صداش نزدیک تر شده بود
چند لحظه بعد صدای باز شدن در مطب باعث شد خودمو بندازم توی دستشویی و درو روی خودم قفل کنم قبل اینکه بتونه واردش بشه

"حتی نمیزاری ببینمت ، از اریک باید بشنوم رابطمون تموم شده؟جدی؟"
صداش میلرزید ، به دستام نگاه انداختم تا مطمعن بشم هنوز حالم خوبه
دستام نمیلرزه ، بغض نکردم .. و دلم میخواد برم بیرون و یه مشت محکم بکوبم توی دهنش پس..خوبم!
"کدوم رابطه؟ تا جایی که یادمه هنوز با مادرم یجا زندگی میکنین!"
رسمی جواب دادم و از در فاصله گرفتم تا حسش نکنم

BABY GIRL [AU] Book1Where stories live. Discover now