هيفده.گیج شدن های بی ملاحظه

5.1K 316 171
                                    

"تو دیوونه ای!"
"اگه دیونه ام نبوده باشم ،فک کنم الان دارم مجنون میشم!"
Nirvana's pov
من کاملن توی بدنش حل شدم وقتی لبامون از هم جدا شدن و فرصت نفس کشیدن پیدا کردیم
این دیوونه کنندس که چطور یه نفر میتونه باعث بشه ضربان قلبم از
70 به 160 برسه!
ولی این ممکنه .. و همش از دست یکی برمیاد
زین فاکینگ مالیک!

وقتی دوباره لباشو روی لبام گذاشت بوسمو باهاش ادامه دادم و تقریبن یادم رفت که اکسیژن لازم دارم
یجورایی اون خودش اکسیژنه منه..
دستمو از پشت گردنش به موهاش رسوندم که حالا میتونستی بهشون چنگ بزنی چون بلند شده بودن
لبام چونشو لمس کردن و بعد درکمال ناباوری من داشتم گردنشو گاز میگرفتم
این عادی نیست!
ولی خوبه..

"هی هی ، بیا اینجا وقت برای اینکارا زیاده!"
زین ، با نیشخند عوضیه همیشگیش گفت و تقریبن جفتمونو پرت کرد روی تختم
ارنجاشو دو طرف بدنم گذاشت و بعد روم بلند شد تا بتونم صورتشو ببینم :"این واقعیه یا وسط عروسی خوابم برده؟"
انگشتامو روی صورتش کشیدم و بدون اینکه بخوام بغض کردم
من نمیتونم تحمل کنم وقتی اینهمه بهم نزدیکه و مال من نیست!

"هیییی بیبی گریه نکن باشه؟من اینجام ، همیشه!میفهمم خب؟"
اون تند تند پشت سرهم گفت و بین حرفاش چندبار بین حرفاش بینی،چونه،فک و پیشونیمو بوسید
این خیلی بامزس .. و درعین حال باعث میشه یه چیزی توی شکمم بهم بکوبه
و نبض بزنم.. فاک بهش!

با انگشتام روی سینش چندتا خط مبهم کشیدم و بعد نفسمو دادم بیرون :"من باید برم،پایین هنوز مراسمه!"
خودمو از زیر بدنش کشیدم بیرون و دستمو توی موهام کشیدم تا یکم معقول تر جلوه کنه
ولی به محض تماس انگشتام با دستگیره ، دستای بزرگ زین درو محکم فشار داد و دوباره بستش :"قبلنم بهت گفته بودم ، من یه جوجه ی خوشگلو محض رضای خدا ول نمیکنم!"
بخاطر برخورد نفساش با پشت گردنم موهای کمم سیخ شده بودن و حس میکردم احتمالن پوستم مثل مرغ دون دون شده باشه
ولی من نمیترسم! چون احمقم!

"ول نمیکنی ولی حتی انقد شهامت نداری که کارتو تا اخرش ادامه بدی!"
اصولا یه چیزی هست به اسم عقل که من ندارم ، اگه داشتم تو همچین موقعیتی همچین حرفی نمیزدم چون گفتنش مساوی بود با کوبیده شدنم به دیوار و لمس شدن بدنم توسط دستاش!
البته یه چیز دیگم هست به اسم پشیمونی که.. اونم ندارم!
البته فعلا!

"چرا میلرزی عسلم؟ نکنه دوباره ترسو شدی ؟"
زین مثل عوضیا گفت و بعد کمر و باسنمو گرفت و
منو روی میز توالتم گذاشت :"فکر نکنم هیچ وقت انقد شجاع بوده باشم!"
صادقانه گفتم و بدون صبر دکمه های بلوز سفیدشو از جاش کندم
دستامو دور گردنش انداختم و طبق چیزایی که اریانا گفته بود سعی کردم با بوسیدنش (از نوع هفتم) تحریکش کنم

گرچه با چیزی که روی پاهام حس میکنم نیازی به اینکار نیست..
اون کاملن های عه و میشه گفت حتی نمیفهمه داره چیکار میکنه چون دائما لباشو هرجایی که میرسه میزاره و بعد اونجا کبود میشه
اون هیچ وقت انقد بی ملاحظه نیست ولی فکر کنم کاملن عوض میشه!
البته از نوع خوبس!

BABY GIRL [AU] Book1Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang