بیست.سقوط در عین ايستادگي

3.1K 277 123
                                    

"تموم نشد؟"
"یکم اینجا مونده ، الان تموم میشه!بیا هی!"
لوگان گفت و دستمال خیسی که تقریبن کدر شده بود رو انداخت توی سطل و خودشو به دوستاش رسوند که روی سکو نشسته بودن
"تمومش کردیم!"

"شما برای چی اینجایین من هنوز نفهمیدم!"
گیج پرسید و سرشو به سمت لوگان که اماده ی توضیح دادن بود خم کرد
"من فقط اومدم بهترین دوستمو نگه دارم!"
اریانا وسط حرفاشون پرید و سیگارشو که تموم شده بود روی زمین خاموش کرد
"منم قطعا نیومدم اینجا مشقامو بنویسم!"
دستشو دور کمر جفتشون انداخت و یه لبخند زد

"حالا بریم ببینیم حرف حساب اون دیک هد چیه!"
نیروانا از جاش بلند شد و موهاشو با دستاش بالای سرش جمع کرد و تقریبن تا خود در رفته بود که اریانا کمرشو گرفت و کشیدش عقب و تقریبن نشوندش روی پاش ، کاری که همیشه میکرد وقتی میخواست اونو اروم کنه
"قبلش یکم موزیک پیروزی؟
اون که نمیدونه ما چجوری میجنگیم!یه ذره مهلت بده اماده شه!"
سه تایی زیر خنده زدن و لوگان گوشیشو در اورد تا 'موزیک پیروزی' رو پلی کنه

" Waterfalls ?"
اریانا شگفت زده پرسید و زد زیر خنده انقد که باعث شد نیروانا از روی پاش لیز بخوره و با باسن بخوره زمین و اون موقع بود که سه نفرشون از خنده منفجر شدن
لوگان از جاش پرید و دست 'دوست دختر سابقش' رو گرفت و کشیدش وسط زمین رقص و بدون اینکه بهش اجازه بده حرف بزنه دستاشو دور کمرش حلقه کرد و شروع به چرخیدن کرد

"هی هی ، من من من برو کنار!"
نیروانا با باسنش لوگانو کنار زد و خودشو وسطشون جا کرد به طوری که یه دایره رو تشکیل داده بودن
و بعد دستاشون توی هم قفل شد و زمان به عقب برگشت
جدا از این 'موزیک پیروزی' به این میشه 'قدرت دوستی' هم گفت ..!


"باید یکیتونو ببرم پیش مربی ، دختر جدید؟"
با صدای جیغ مانند یه دختر و باز شدن در سه نفرشون از ترس تکون شدیدی خوردن و بعد از هم جدا شدن
"هی تو کی ای دیگه؟ترسوندیمون بچ!"
اریانا درحالی که ساس بنداشو مرتب میکرد اینو گفت
"من لینزیم ، دستیار مربی!"
جلوتر اومد و قبل ازینکه پاهاش به پارکت زمین رقص برسه کفشاشو در اورد و توی دستش گرفت و با اونیکی به طرف اریانا دستشو دراز کرد :"خوشبختم !"

"هی اون ابنباته؟ منم میخوام "
نیروانا برای پوشوندن سردیه اریانا گفت و بعد از اون دست لینزیو محکم فشار داد و بعد لوگان
لینزی دستشو توی کیفش برد و دوتا ابنبات لیمویی/نوشابه ای بیرون اورد نیروانا نوشابه ای رو گرفت و زوج تازه به هم رسیده ام تصمیم گرفتن دوتایی باهم یه ابنبات بخورن!

"خب دیگه ، بیا بریم کوبین!مربی کارت داره!شما دوتام برین کلید اتاقاتونو از رابرت بگیرین!"
و بعد دست نیروانا رو گرفت و کشیدش بیرون
نیروانا قبل از رفتن سرشو اورد داخل و یه نیشخند کوچیک زد :"اتاق من شخصیه ، تختشم دو نفرس! کلیدشو از رابرت بگیرین فقط ملافه هام کثیف نشه!"
و بعد رفت

لوگان سریع شروع به سرخ شدن کرد ، برخلاف اینکه اریانا یه دختر بده
اون یه پسر خجالتی و عاشقه ..
اریانا یه تک خنده کوچیک کرد و به طرفش برگشت
دستاشو دو طرف کمر لوگان گذاشت و یه نگاه پاپی گونه تحویلش داد:"مطمعنم دلت برام تنگ شده..نه بیب؟"
و همزمان با حرفش لباشو روی گردن لوگان فشار میداد و اونجا رو پر از بوسه های خیس میکرد
برای پسر خجالتی و عاشق ما قطعا این جمع شدن قطره های نمکی داخل چشمش همون حس دلتنگی بود !

***
"بسه لطفن بس کن!"
نیروانا نفس زنون گفت و موهاشو که روی صورتش ریخته بودن رو جمع کرد و با کش سر کوچیکش بست
اولین بار بود که موهاشو میبست.. اخرین بار مربوط میشد به 8 سالگیش!
"بس نیست، فکر کن اینجا کلاس ریاضی! نمیفهمم چرا شماها انقد دست کم میگیرین تمریناتونو!"
بنجامین عصبی داد کشید و بلوز دکمه دار روی زیر پوششو در اورد و مچ دستای نیروانارو کشید و مجبورش کرد وایسه
انگشتاشو توی انگشتای نیروانا فرو برد و بعد حرکات نرمشو به رخ دختر کوچولوی جلوی روش کشید

"انقد قیافت رقت انگیزه که فکر کنم تا یه ماه کابوس ببینم!"
زمزمش کرد و بعد به جلو هلش داد و خودش عقب عقب رفت تا از زمین رقص خارج شه و توی تاریکیه سالن مخفی شه
میدونست که کارش جواب میده
از همون لحظه ی اولی که اتفاقی از جلوی شیشه های اتاق تست رد شده بود میدونست که قوی سفیدش رو پیدا کرده
البته قصد نداشت درامای قوی سفید و سیاه راه بندازه اون فقط یه اصطلاحه!

نیروانا به سختی از سر جاش بلند شد و تمام عصبانیتشو روی ریتم موسیقی و حرکات پاهاش خالی کرد
ضربه زد و ضربه خورد
زمین خورد و پا شد
و در اخر یه 'تو انجامش دادی' عه جانانه رو به جون خرید
با تمام اذیت و ازار هاش ، نمیشد انکارش کنه
بنجامین براش معلم خوبی بود

***

"میشه بدونم جریان اون چمدونای زیر تخت چیه؟"
پری با دستای لرزونش کمر زینو چنگ زد و امیدوار پرسید
البته که اون زندگیشو دوست داره..
حتی با وجود سه ماهی که با دوست پسرش سکس نداشته
دخترش که کاملن عقلشو از دست داده
و همسر سابقش که هنوزم با فکر کردن بهش حس پرواز بهش دست میده!
"امم چیزی نیست فقط شاید برم پیش مامانم..یکم حالش خوب نیست!"
زین توضیح داد و سعی کرد از پری فاصله بگیره
اون حتی نزدیک شدنشونم خیانت به نیروانا حساب میکنه
مسخرست!

"زین میشه حرف بزنیم؟ یه چیزی هست که باید بهت بگم!"
پری حرف میزد ولی زین نمیشنید
البته که غرق بود ، توی دود سیگارش که جزو جدید زندگیشون بود
و عکسای توی گوشیش که کسی ازشون سر در نمیاورد
یه لبخند
یه دست که به لباس مردونش چنگ زده بود
و در نهایت یه فرشته که خوابه ولی عکس کاملن محو بود
گوشیش لرزید و زین بقیه ی حرفای پری رو با بلند شدن و رفتنش به بالکن قطع کرد
اون نمیفهمید که درواقع داره پری رو دیوونه میکنه
هیچکس نمیفهمید!

"هی فرشته!"
زین توی گوشیش گفت و یه نفس عمیق کشید جوری که انگار از پشت گوشی میتونست عطر موهاش رو حس کنه
"دلم برات تنگ شده بود."
اون حتی وقت نکرد چیز دیگه ای بگه ، اولین چیزی که به ذهنش رسیده بود رو گفت .. و خب کار کرد!
"من عاشقتم، قول میدم تا ابد باشم!اصن مگه میشه تورو دوست نداشت؟"
خودش خندش گرفت بود ولی صدای خنده های فرشته کوچولوش پشت خط باعث لرزیدن مردمک چشماش میشد

درواقع اون تنها کسی نبود که میخواست گریه کنه
یه فرشته ی دیگه چند لحظه ی پیش پشت در بالکن سقوط کرده بود
در عین ایستادگی ، اون افتاده بود .

BABY GIRL [AU] Book1Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz