هشت.درسته؛تو آهنربایی

5.6K 427 139
                                    

تکیه دادم به کاناپه و یه گاز از پیتزام زدم:"خب مامان داشتی میگفتی..!"
با حرص زمزش کردم
زین ریز ریز میخندید و این دیوونه کننده بود !
البته! اون روی گردنش کبودی نداشت و مجبور نبود قایمشون کنه،میفهمی؟

"چندبار میپرسی بیب؟ نکنه از اومدنم ناراحتی؟ خب میتونم برگردم!"
اون خندید و رفت توی اشپزخونه تا یکم اب سیب برداره

"پیس"
برگشتم سمتش و قیافمو کج کردم:"چیه؟"
با انگشتاش اشاره کرد که برم جلو:"اوق نه ، میبینه!"
"بیا" دوباره گفت و یکم منو کشید جلو
لپشو باد کرد و چرخوند طرفم ، هی نکنه توقع داره ببوسمش وقتی هرلحظه ممکنه مامانم بیاد؟
با نگرانی به پشت سرش نگاه کردم و یکم دیگه رفتم جلو:"بیخیال ددی!"
"حرفمو گوش کن!"
لبامو تا نزدیک لپش بردم که سر لعنتیشو چرخوند و یه بوسه کوتاه ولی هات بهم داد
سریع پریدم عقب و دوباره پشت سرشو نگاه کردم:"احمق!"
تقریبن قهقه زد و خواست دستمو بگیره ولی زودتر از حرکتش رفتم سمت اتاقم و درو پشت خودم بستم
هوف
اون دیوونس! جدی میگم!

بلوزمو در اوردم و جلوی اینه به گردنم خیره شدم ، درواقع داشتم خودمو سرگرم میکردم که به مامان و اون چندش بازیای همیشگیشون اهمیت ندم!

در با دوتا تقه باز شد و من سریع بلوزمو کشیدم روی بدنم و با دیدن زین اونو ول کردم :"مگه گرسنت نبود؟"
با بی حوصله گی داد کشیدم:"از اتاقم برو بیرون!"
روی شکمم خم میشم:"چرا نمیتونم مث قبل داد بکشم؟"
گردنمو گرفت و چندتا بوسه ی محکم دیگه روش گذاشت:"باز چشت به
مامانت افتاد لوس شدی؟"

صداشو اورد پایین تر:"ولی هنوزم استعداد بازیگریت به بابات رفته!"
"میتونی بری بمیری!!!"
لبمو روی گوشش میزارم و یکم مک میزنم:"فقط برو اگه میخوای اینجا گیرمون نندازه!"
لب پایینشو گاز گرفت و تقریبن دیوونم کرد ، لبه ی بلوزشو چنگ زدم و لبامو به لبای لعنتیش دوختم:"گور باباش!"
اینو گفت و دستاشو روی کمرم کشید و کاری کرد که من میخواستم همونجا بمیرم! دقیقن توی بغلش!

ولی هلش دادم به عقب و خودم چسبیدم به در کمدم:"برو زین،لطفن!"
با ناچاری بلوزشو مرتب کرد و یه بوسه هوایی برام فرستاد و از در رفت بیرون
چالش واقعی تازه شروع شده،لعنتی!

***

"این دقیقن چیه؟"
من گفتم و مچ لوگانو گرفتم وقتی داشت یه بطری توی شربتا خالی میکرد
مامان خیلی ناگهانی گفت میخواد یه دور همی بگیره چون خیلی وقته دور بوده و به منم گفت دوتا از دوستامو دعوت کنم!
البته که منظورش لوگان و اریانان!غیر ازونا کی دوستای منن؟
ولی این داره دردسر ساز میشه ، میفهمی چی میگم؟

"یه چیزی که خوشحالت میکنه!"
بطری رو توی استینش فرو برد و یه لیوان برام ریخت:"به سلامتی زوج بهم بازگشته!"
با سر به مامان که توی بغل زین بود اشاره کرد و به وضوح میشد فهمید که میخوا حرصمو دراره!

عقب عقب رفتمو خودمو پرت کردم روی کاناپه،امشب گند ترین شب تاریخ اگه نباشه یکی از گند تریناشه!
دوستام منو نادیده میگیرن و دوست پسرم تو بغل زنشه و من چی؟ باید بشینم زل بزنم بهشون

گوشیمو از جیبم کشیدم بیرون و همون موقع یه تکست گرفتم
"چشمات برق نمیزنن!"
پوزخند زدم و زیر چشمی بهش نگاه کردم
"یکی برق اونارو دزدید!"
چشاشو چرخوند و زبونشو اورد بیرون
"بیبی گرل،این فقط یه شبه!"
گوشیمو برگردوندم توی جیبم و دستمو زدم زیر چونم
این فقط یه شبه و تازه اولین شبه و من دارم از حسودی میترکم!

خیلی ناگهانی یه دایره جلوم درست شد و یکی دستمو کشید وسطش
"میخوایم بازی کنیم!"
یکی اینو گفت و بطریو چرخوند ،کی قراره این قسمت مزخرف از مهمونیا حذف شه؟؟
از بیکاری بهتره البته!
نفر بعدی که توی جمع نشست منو شگفت زده کرد
و اون بطری رو هم چرخوند!
ناپدری لعنتی من!
من میدونم اون میخواد چیکار کنه!ولی واقعا اینجا جاش نیست که یاد داستانای عشقی بیوفته !
زین،بطری رو چرخوند و انقد شل بود که مطمعن بودم میخوره به من!

"کراشتو ببوس!"
تنها بدی این بازی برای جمع ما این بود که حقیقت نداشت! چون بنظرشون لوس بود و یکی مستقیما جراتتو انتخاب میکرد!
اون فک میکنه من میرم جلو و میبوسمش؟
"نمیتونم!نه اصلا!"
من گفتمش و اون دوباره بهم نیشخند زد:"میتونستی بگی کراشت اینحا نیست بیب،ببوسش!"
اینبار من نیشخند زدم و روی زانوهام بلند شدم و دو قدم رفتم جلو و تقریبن جلوش بودم
خم شدم و از کنارش،دقیقن یه نفس با فاصله ازش لوگانو بوسیدم و اونم نه خیلی زیاد! در حد یه بوسه بین دوتا دوست!
من صدای نفسای تندشو شنیدم وقتی برگشتم،اوه لعنتی!
گند زدم!

سرجام نشستم و با پشت دست لبمو پاک کردم،
زین بطریو بهم داد و من انگشتاشو دیدم که سفید شده بود احتمالن بخاطر فشاری که به شیشه اورده بود
اون خیلی سخت میگیره!
بطریو چرخوندم و بعد سریع از بازی جیم زدم!
درواقع از زیر نگاه زین..!

فک کنم کل مهمونیو توی دسشویی بودم چون وقتی صورتمو خشک کردم و اومدم بیرون کسی اونجا نبود!
فقط یه پدر عصبانی،با چشمای قرمز و دست به سینه!
"هی،مامان کو؟"
"اون خوابه!"
زین زمزمه کرد ولی از جاش تکون نخورد

یکم رفتم جلوتر:"چه جالب،نمیخوای بخوابی شما؟"
سرشو تکون داد و دستشو روی پاش کوبید:"اینجا!"
گنگ نگاهش کردم:"بیا اینجا نیرا!"
ابروهامو دادم بالا و رفتم سمتش و خودمو از گردنش اویزون کردم:"هی ددی؟"
کمرمو گرفت و پاهاشو دور پاهام حلقه کرد:"توی لعنتی بوسیدیش!"
چشماش گشاد شده بود و نفساش یجورایی اتیشی بود!
"من متاسفم!"
اروم زمزمش کردم و از بالا زل زدم بهش،چون اون تو حالت نشسته ام قدش بلنده!
"این معصومیتت از مقدار تنبیهت کم نمیکنه.. بیبی گرل!"

.
.
.

BABY GIRL [AU] Book1Where stories live. Discover now