Chapter 34

2.9K 204 91
                                    

و كايلي و ليام بهمون لبخند گرمي زدن ولي زين سرشو به طرف گوش جيجي نزديك كردو ي چيزي گفت و اون لبشو گاز گرفت و حس كردم هيلي دستمو فشار داد..

"بريم؟"
ليام گفتو به دره خروجي اشاره كرد ،دست هيلي رو ول كردمو گذاشتم پشتش و به خودم نزديك ترش كردم.
اگه با خودم بخوام رو رأست باشم واقعا دارم از اين شرايط لذت ميبرم،پوخندي زدم،دنبال ليام كايلي رفتم.
لويي و نايل و  زين و جيجي هم پشت ما اومدند. 





الان يك ساعت كه داريم تو مغازه ها ميچرخيم و هنوز هيلي هيچ چيزي انتخاب نكرده ولي جيجي زين و بيچاره كرده چون تو هر مغازه اي  ميريم اونا ديرتر از ما ميان بيرون.  واقعا خوشحالم كه اينجا همه آدم معروفها هستند و نميريزن سرمون.
دسته هيلي تو دستم بود و به مغازه  ها نگاه ميكرد كه وارد كدومشون بشيم، بي حوصله نگاهي گذارا به مغازه ها مي انداختم تا اينكه يهو چشمم به يك فروشگاه لباس زير  افتاد و چشام برق زد ،به تابلوش نگاه كردم

Sauvage

"بريم اين تو "
سريع بهش گفتمو اجازه ي مخالفت بهش ندادم،دستشو كشيدم و رفتم طرف اون فروشگاه.
درخودكار باز شد و رفتيم تو ،نيشخندي زدمو دم گوشش گفتم
"هيلي تو حتما بايد اينارو امتحان كني!"
برگشت بهم با صورت سرخ نگاه كردو چشم غره رفت.
"خب..ي نگاهي به اينا بنداز حداقل!"
بهش نگاه كردم..
"باش"
با صداي آرومي گفتو رفت طرف رگال ها ..
"هز"
صداي زين و شنيدم برگشتمو ديدم كه وارد مغازه شدن و دست زين پر از پاكت هاي خريد بود ،جيجي رفت طرف رگال ها و زين با صورت خسته اي اومد پيش من  
"داري ميميري "
پوزخند زدمو زدم به بازوش و تنها كاري كه كرد اين بود كه چشم غره رفت  .
خنديدم بهش و به كفشام نگاه كردم.
"عوضي!من خيلي خستم ي جا بشينيم ."
زين با كلافگي گفتو با هم رفتيم  روي مبلي كه وسط مغازه و جلوي تلويزيوني كه تبليغ محصولات مغازه بود نشستيم .
زين پاكت هارو گذاشت رو زمين و رو مبل نشست يا بهتره بگم پرت كرد ،سرشو گذاشت رو دستاشو منم مشغول به ديدن تبليغ ها شدم ..
گوشيم تو جيبم لرزيد و بيرونو آوردمو بازش كردمو ديدم ي ميس كال از طرف جما دارم .لبخند زدم ولي حس زنگ زدن بهش نداشتم پس تصميم گرفتم بعدا بهش زنگ بزنم،چشامو از رو صفحه گوشي ورداشتمو سرمو بلند كردمو چشم به دختره تو تلويزيون افتاد.
چقدر اشناست!!بهش نگاه كردمو بعد از چند دقيقه فهميدم كه اون هيليييييييييييييييي
"فاككككككككككككككككككك!!!"
تقريبا داد زدم و باعث شدم زين بپره هوا و با تعجب و عصبانيت بهم نگاه بكنه ولي من محو اون شده بودم و حواسم بهش نبود ،وقتي ديد از من نميتونه چيزي دستگيرش بشه ،رد نگاهشو گرفت.
چقدر جذاب شده بود و فاك لعنتي من حالم  داره بد ميشه ،فكر كنم زينم مثل من شده چون هيچي نميگه ،وقتي تبليغ تموم شد صدامو صاف كردم كه زين لعنتي به خودش بياد و چشاشو از رو اون تلويزيون ورداره!
"خودش بود؟!"
زين بدون اينكه بهم نگاه بكنه گفت
"آره."
نفس عميق و عصبي كشيدم .اين همه مدت با خودم گفتم چقدر آشناست اما حالا يادم مياد ،جما هميشه عكسه هيلي و بهم تو مجله هاي مد بهم نشون داده بود.
لبمو گاز گرفتم.لعنتي اون بايد براي من بشه.پلكامو رو هم  گذاشتم ،اونو با خودم تصور كردم كه داره اسممو..
"هز"
صداي زين رشته افكارمو پارت كرد،لعنتي مزاحم !
"هوم؟"
با كلافگي گفتم
"پاشو هيلي و جيجي جاي صندوقن"
زين پاكترو ورداشتمو رفت طرف صندوق ،منم دنبالش رفتم و وفتي ديدم كه هيليم دستش پر خوشحال شدم و لبخندي زدمو رفتمو طرفش و گفتم
"هممم..نميدونستم مدلي!"
بهش گفتمو لبمو ليس زدم
"خب حالا بدون !"
خيلي عادي گفتو شونشو بالا انداخت ،نوبت هيلي رسيد كه خريداشو حساب كنه، كيف پولشو دراورد كه حساب كنه ،عصباني شدمو بهش چشم غره رفتمو كارتمو قبل از اينكه اون بده دادم به مسئول صندوق ،هيلي چيزي نگفت و واقعا خوشحالم چون نميخوام باهاش بحث كنم.




Complicated[H.S][EDITING]Where stories live. Discover now