Chapter 16

1.9K 217 61
                                    

داستان از نگاه هيلي
داشتم ميرفتم طرف در ورودي مدرسه كه صداي موسيقي توجهمو جلب كرد،دنبال صدا بي هدف ميرفتم تا اينكه به خودم اومدم و ديدم زين نشسته و داره ويولون ميزنه واقعا قشنگ ميزد.محو نواختنش بودم كه وقتي ديگه نزد و بهم خيره شد نفهميدم وقتي به خودم اومدم ديدم بهم زل زديم اصلا وضعيت خوبي نبود ،مؤذب بودم خيلي....
ام....داشتم رد ميشدم و ميخواستم برم طرف ورودي پشت و توجهم به صدا جلب شد،در هر صورت متاسفم اگه مزاحمت "
شدم."
.سعي كردم خيلي مؤدب به نظر برسم و فكر كنم موفق شدم
هنوز داشت بهم زل ميزد ،انگار من ي آدم ديگم كه از ي سياره ي ديگه اومدم،يهو ابروهاشو به صورتي كه من چرا هنوز اينجا واستادم و كاري دارم برد بالا،تصميم گرفتم سريع از اينجا برم پس با قدمهاي سريع ازش دور شدم.
داستان از نگاه زين
بازم تنها شدم عين هميشه،اون لعنتي درمورد من چي فكر ميكنه؟!
فكر كرده من بازيچه ي دستشم كه هر موقع ميخواد بياد و بره!؟
واقعاعصباني بودم پس تصميم گرفتم بازدن يكم ويولون خودمو آروم كنم ،در حين نواختن صداي خش خش برگ اومد انگار يكي داره روش راه ميره ،هركي هست حتما داره از اينجا رد ميشه،پس ادامه دادم .
نگاه هاي سنگين يكي رو، رو خودم حس كردم پس از نواختن دست كشيدمو به طرفش برگشتم،اين همون دخترست كه خيلي پر سروصدا بود ولي ميشه گفت خوشگله،يعني خيلي خوشگله ،ديدم اونم بهم زل زده كه يهو انگار به خودش اومدو گفت:
"ام....داشتم رد ميشدم و ميخواستم برم طرف ورودي پشت و توجهم به صدا جلب شد،در هر صورت متاسفم اگه مزاحمت
شدم."
چقدر مؤدبانه،يكم بهش زل زدم و منتظر بودم بره و فكر كنم گيج شده بود ،پس ابرو هامو به معني اينكه هنوزم كاري داره يا نه بالا بردم و فكر كنم فهميد و سريع ازم دور شد.
بهش نگاه كردم تا جايي كه ديگه خيلي دور شد و قابل ديدن نبود.
منم وسايلمو جمع كردم و رفتم پيش پسرا.


داستان از نگاه هيلي
امروزم مثل روزاي ديگه مضخرف بود و الان ذهنم خيلي درگيره شايد بايد يكم نقاشي كنم تا بهتر شم،از رو تختم بلند شدمو رفتم سمت اتاق نقاشيم درشو باز كردم كاملا تميز شده بود فكر كنم ديشب كه اومدم خيلي بهم ريزش كردم ولي خب مهم نيست ،شونه هامو بالا انداختم و داشتم فكر ميكردم با چي نقاشي بكشم با مداد رنگي يا قلمو،تو همين فكرا بودم كه يكي در زد
"بله؟"
"ام...هيلي معلم ورزشت اومده،برو سريع لباس بپوشو بيا پايين درو بست و رفت"ليزي گفتو رفت.
واقعا چرته آخه وقتي كه من تو مود نقاشيم بايد برم ورزش كنم ولي خب كاريش نميشه كرد!
خب چي بپوشم،داشتم فكر ميكردم كه چشمم به ي ساق مشكي ورزشي با ي نيم تنه ي مشكي افتاد ،خوبه
پوشيدمشو موهامو بالا سرم گوجه كردم ،ي نگاه به خودم تو آيينه كردم ،خوبه.
اومدم پايين و ي پسره جوونو ديدم كه فكر كنم پانك بود،آره اون پيرسينگ داشت(لوك😵)
"ام...سلام"رفتم پايين و بهش گفتم.
بلند شد واستاد و از من بلند تَر بود.
"سلام ،خوشبختم از ديدنتون،لوك هستم"گفت دستشو سمتم دراز كرد.
"منم همينطور،هيلي هستم"گفتمو بهش دست دادم.
"خب،فكر كنم شما سالن ورزش دارين !؟"
الان اين ي سوال بود؟!؟
"بله،اين جلسه فكر كنم بايد بدنسازي داشته باشيم!؟"ديروز يكي ديگه اومده بود،ولي خوب شد عوض شد .
"آره خب امروز بدنسازي ،جلسه ي بعد بوكسه"خيلي جدي گفت.
ميشه گفت مربي جذابي!واي فكر كنم خل شدم ،بِه خودم خنديدم.


خب ميشه گفت امروز با لوك كلاس خوبي داشتيم،اون ١٩سالشه و مثله اينكه پدرش يكي از دوستاي نزديك پدرمه برا همين قبول كرده بياد مربي من بشه.
"مرسي و به اميد ديدار"بهش گفتم و برگشت بهم نگاه كرد.
"خواهش و به اميد ديدار"يهو بقلم كرد و من كاملا غافل گير شده بودم و خب سريع ازم فاصله گرفت و زير لبش عذرخواهي كرد و رفت.
واقعا اين چي بود!؟!
مهم نيست .
رفتم سمت حموم تا ي دوش سريع بگيرم.


واقعا بعد ورزش حموم آب سرد ميچسبه،اومدم پايين تا ي چيزي بخورم ولي ديدم ليزي برام روي ميز عصرونه چينده بود،رفتمو شروع كردم به خوردن،عصرونه كه نه تقريبا شام بود!

الان تازه ساعت ٩ و من نميدونم چيكار كنم و حوصلم سر رفت ،فكر كنم بهتره نقاشي كه ميخواستم بكشم ولي وقت نشد بكشمو ،بكشم.
از روي كاناپه بلند شدمو رفتم طرف اون اتاقم،چراغو روشن كردمو ي بوم و رنگ روغن برداشتم و رفتم چندتا قلمو ورداشتم و لباسمو دراوردمو ي تيشرت گشاد كه برا اينكار گذاشته بودمو پوشيدم،ي ذره به بوم نگاه كردم ،داشتم فكر ميكردم چي بكشم ،تصميم گرفتم ي دختر پانك بكشم .


نقاشيم تموم نشده بود ولي خيلي خوابم ميومد پس رفتم تو اتاقمو لباسمو عوض كردمو خوابيدم.

______________________________________________
مرسي از كسايي كه ميخونن و رأي ميدنو كامنت ميزارن،به خدا كاري نداره دستت مباركتونو روي اون ستاره بزارين😐
خب شرط رأي بايد بزارم با اين كه دوست ندارم ولي پارت بعد ٢٠ تا😔
ووت و كامنت يادتون نره😘😍😘☺️
خب،عكس بالام تيپ هيلي موقعه ي ورزشه و اونم مربيش لوكه⬆️⬆️
من تصميم داشتم لوك ي نقش بد داشته باشه ولي به خاطر يكي از دوستام كه فن لوك هست اين كارو نكردم ،اميدوارم فايوساس فن ها دوست داشته باشن و اين پارتو به خاطر اون نوشتم😔♥️♥️
All the love ♥️♥️♥️

Complicated[H.S][EDITING]Where stories live. Discover now