قسمت اول/آشنایی

Começar do início
                                    

[یه توضیحی راجب طبقه بالا بدم.
طبقه بالا سه تا اتاق داره که مامانم یکیشون رو برای هری اماده کرده که اون اتاق دقیقا چسبیده به اتاق من.
اتاق خودش و دس هم ته راه رو هست.]

در اتاقم رو باز کردم و رفتم داخل و درو بستم و بهش تکیه دادم و یه نفس عمیق کشیدم.
دستمو تو موهای بهم ریختم کشیدم و رفتم سمت حموم.
لباسام رو در اوردم و رفتم داخل حموم.

[شما که انتظار ندارید طریقه شستن خودمو بهتون توضیح بدم؟میخواید یا بگیرید چطور دیک‌م رو میشورم؟خب از این قسمت رد میشیم]

حوله رو دور کمرم بستم وقتی یه حموم گرم و خوب داشتم.
آخیش خیلی عالی بود وقتی اب داغ روی پوستت میریزه و تمام خستگیت رو برطرف میکنه.

از حموم اومدم بیرون و درش رو بستم و رفتم سمت کمدم تا لباس بپوشم.
اول از همه:
حوله رو پرت کردم اون ور.
باکسر مشکی ام رو از توی کشو برداشتم.
پام کردم و بعد از اون تیشرت و شلوار جین.

وقتی کاملا اماده شدم و داشتم تو اینه موهام رو درست میکردم صدای جیغ مامانمو شنید.

[به خدا میترسم مامانم حنجرشو از دست بده از بس جیغ میزنه]

زود از اتاق اومدم بیرون و از پله ها پایین اومدم و رو به مامانم کردم.

"هااان چی شده؟"

"رسیدن"

اون با ذوق گفت و دست هاش رو توی هوا تکون داد و رفت سمت در و بازش کرد.
من لباسم رو‌ صاف کردم و دست هام رو‌ پشتم گذاشتم و راست ایستادم.

مامانم در رو‌ باز کرد و دست هاش رو برد بالا و ادمی که پشت در بود و من نمیتونستم ببینم رو بغل کرد.

من منتظر موندم تا اونا بیان داخل.
اول از همه یه مرد سن بالا که لپ هاش افتاده بودن اومد داخل و بعد از اون...
واو...

[بهم نخندید خب...هرکی بود هری رو بار اول میدید همچین عکس العملی نشون میداد]

اون یه پسر خیلی خیلی...
واو...
زبونم بند اومد بود و دهنم باز مونده بود.

فکر کنم خیلی توی اون شکل مونده بودم چون مامانم یکی سفت زد تو صورتم.

"هی چته تو؟"

من جیغ زدم و به مامانم نگاه کردم.

[منم یاد گرفتم جیغ بزنم...برام دست بزنید]

مامانم رو کرد طرف دوست پسرش و بهش لبخند زد.

"این پسرمه...لو‌یی سلام کن"

من سرم رو تکون دادم و رفتم نزدیک و با اون مرد مسن دست دادم.

"سلام من لویی هستم"

"سلام پسرم من دس هستم و این هم پسرمه...هری"

اون لبخند زد و دستم رو فشرد قبل از اینکه دست ازادش رو بذاره پست پسرش و اون رو به جلو هدایت کنه.

اون پسر نیشخند زد.
دستش رو اورد سمتم بعد اینکه پدرش دستم رو ول کرد.

"سلام لویی"

اون دستم رو فشار داد و من اب دهنم رو قورت دادم.
اون خیلی جذابه.

"س...س...سلام...هری"

من من کردم و جواب سلامش رو دادم که باعث شد نیشخندش عمیق ترشه.
اَه لعنتی اون خیلی جذابه.

"خب امیدوارم که ناهار نخورده باشید...لویی هری رو ببر اتاقش رو نشونش بده"

من سرم رو تکون دادم و ساک هری رو از روی زمین برداشتم و از پله ها زود تر هری رفتم بالا.
وسط پله ها بودم که حس کردم یه دست بزرگ داره کشیده میشه روی کونم.
سرم رو برگردوندم و به هری نگاه کردم.

"هی چی کار میکنی؟"

روی پله اول ایستادم و بهش نگاه کردم.
اون بهم نیشخند زد.

"برای یه پسر خیلی بزرگه"

"مادر زادیه"

گفتم و از پله رفتم بالا.
جلوی در اتاقش ایستادم.

"این اتاق توِ"

گفتم و کیفشو دادم دستش.
اون کیفش رو برداشت و در رو‌ باز کردو رفت داخل.

[اوه خدااااا نمیدونید این پسر بعدا با من چی کار می...
-هی لو با کی حرف میزنی؟
اوپس هری اومد من باید برم]

•♪•♪•♪•♪•♪•♪•♪

(این از قسمت اول...چطور بود؟نظرتون رو بگید که اگه خوبه ادامه بدم:))

Comment/vote/follow please!

All the love

Miss Farrouis *~*

Brother/L.SOnde as histórias ganham vida. Descobre agora