گرگ كرم رنگ و روشن تهيونگ از كلبه بيرون اومد و ميخواست حالا به مرد اجازه بده كه بره، ولي امگا كسيو نديد و با صدايي گوش هاش به سمت راست چرخيدن ولي قبل از اينكه بتونه سرشو برگردونه اون الفاي سياه رنگ سمتش حمله كرده بود و رو زمين خوابونده بودش و امگا رو تو شوك گذاشت و بعد متوجه ليس زدن هاي الفا روي گردنشو بو كردن رايحه اش شد و تصميم داشت بهش فرصت بده.
كاملا متوجه عطش و توجه هاي اون الفاي اصيل ميشد...و همزمان خودش هم از رايحه اتش اون نفس كشيد .
ولي به نظرش ديگه زياد داشت اون الفارو پررو ميكرد پس همونطور كه دفعه هاي قبل فرار كرده بود از زير الفا خودشو بيرون كشيد و كنار رفت و با تكوندن بدنش سعي كرد خاكي بودنشو تميز كنه.
الفا هم در سكوت فقط نگاش ميكرد و بعد وقتي متوجه شد داره ميره توي جنگل پشت سرش رفت.

همينطور اروم قدم ميزدن تا اينكه امگا ايستاد و به تبعيت از اون الفا ،
رد نگاه امگا رو گرفت و به اون دوتا سنجاب پايين يك درخت نگاه كردن.
امگا نيم نگاهي به الفا انداخت كه متوجه منظورش شده بود و خيز برداشته بود...
ميخواستن مسابقه بدن كه كي ميتونه يك سنجاب بگيره!
و بعد الفا غيبش زد و ترجيح داد از طرف ديگه اي حمله كنه ،
گرگ تهيونگ، ته ته، به قدرت هاي شكار خودش اونم به عنوان يك امگا باور داشت! و روي اون الفا رو كم ميكرد.

با مهارت سمت يكي از اون سنجاب ها كه از درخت دورتر بود حمله كرد و با يك تعقيب و گريز كوتاه بين دندوناش گرفتش و شكارش كرد و متوجه فرار كردن اون يكي سنجاب و بالا رفتنش از درخت شد . با غرور رفت تا ببينه الفا چي كار كرده.بالاخره اون گرگ سياه گنده رو ديد كه با يك سنجاب بين دندوناش داره سمتش مياد. كي شكار كرده بود؟ رفته بود سراغ يك سنجاب ديگه؟
چشم غره اي به الفا رفت و وقتي نزديك تر شد تازه متوجه گردن اويزون سنجاب شد. اخمي كرد ،سنجاب رو با فشار دندوناش كشته بود؟! فقط قرار بود شكار كنن! امگا اون سنجاب بين دندون هاشو روي زمين گذاشت و گذاشت فرار كنه ، الفا هنوز گيج سنجاب كشته شده رو بين دندوناش نگه داشته بود.
امگا پوزه اشو جلو برد و اون سنجاب رو بو كرد. واقعا كشته بودش... پارسي كرد و دندوناشو نشون داد به اون الفاي وحشي ،
الفا تازه فهميده بود دليل اعتراض امگا و عصبانيتش چيه ، واقعا مهم بود؟
لاشه ي سنجاب رو جلوي پاش انداخت و امگا بلافاصله بهش حمله كرد و گازي از پوزه ي الفا گرفت و با پنجه اش هم توي سر اون گرگ سياه احمق كوبيد.
ولي اون گرگ از خودش دفاعي نكرد ، و فقط به اون امگاي عصبي بخاطر يك سنجاب مرده نگاه ميكرد، به هر حال كه گرگ بود! يعني نميخواست شكارشو بكشه و بخوره؟
امگا با حالتي كه مشخص بود با الفا قهر كرده و از دستش عصبانيه پشتش رو كرد و مسير خودشو رفت ، و الفا بلافاصله خواست بره دنبالش كه يك لحظه برگشت و اون سنجاب رو توي يك لقمه قورت داد و بعد دوباره دنبال اون امگاي حساس راه افتاد و سعي ميكرد دقيقا نزديك و كنارش راه بره و همزمان پوزه اشو پايين گرفته بود تا جثه اش رو كوچيكتر كنه و اون امگا كوتاه بياد از سر عصبانيتش بخاطر يك سنجاب! ولي امگا حتي وجود الفا رو به چپش هم نميگرفت و داشت كار خودشو ميكرد. قطعا تمايلي نداشت به اون الفاي وحشي ديگه توجهي نشون بده.

InureWhere stories live. Discover now