+جالبه! مكان خوبيه...
-اره..حس خوبي داره برام.
و در كلبه شو باز كرد و واردش شد. كليد برق رو زد اون فضاي دنج و اروم روشن شد.يك تخت خواب اون گوشه بود و حالت سوييت مانند داشت .
تهيونگ با ذوق مشغول توضيح دادن شد.
-كاملا مجهزه به برق. از توربين ابي توي اين رودخونه كنار كلبه برق توليد ميشه و يك دونه هم البته ژنراتور بنزيني اون بيرون هست اگر يك وقت اون جواب نداد برق داشته باشم. بعد اها نگاه از اين يخچالاي كوچولو دارم اينجا... اشپزخونه اش گاز هم داره ... ميشه در كل ازش استفاده كرد .اب هم داره دستشويي و حمومش، از همين رودخونه هه يك تصفيه كننده داره كه لوله كشي شده.اينجا هم كمده كه وسايل و لباس و چيزايي كه ممكنه نياز بشه هست...
جيمين با دقت به توضيحاتش گوش داد و خونه رو برانداز كرد.
+محفل خوبي داري!
تهيونگ با رضايت به اون كلبه نگاه كرد و سري تكون داد، واقعا اينجارو دوست داشت.
-خب در كل، خوش اومدي!
جيمين لبخندي زد و به تهيونگ نگاه كرد.
+حالا براي پذيرايي چي داري بخوريم؟
-خوردني؟ هوم بزار ببينم..
رفت و در يخچال رو باز كرد . دفعه پيش خريد كرده بود يكم براي اينجا كه خالي نباشه.
-ميتونم ساندويچ كالباس برات درست كنم.
+هوم!
پشت كانتر اشپزخونه روي اون صندلي نشست و منتظر به تهيونگ نگاه ميكرد و تهيونگ مشغول اوردن سس و نون و كالباس و پنير شد و دو تا ساندويچ درست كرد و يكيشو جلوي جيمين گذاشت، دو تا قوطي نوشيدني از يخچال اورد و خودش هم رفت پشت كانتر نشست و مشغول خوردن شدن ،
-دفعه ي پيش گرگت برام شكار كرد..
جيمين در حالي كه لقمه اشو قورت ميداد جواب داد.
+خب؟
-ميخوام بدونم كه..تو و گرگت نظرات و تصميمات متفاوتي داريد نه؟
جيمين مكثي كرد و يكم از نوشيدنيش خورد.
+شايد.
+فكر ميكني من مخالفم با تمايلش به تو؟
تهيونگ سري به نشونه تاييد تكون داد و منتظر به چشم هاي مرد نگاه كرد.
+صادق باشم؟
تهيونگ با اينكه دلش ميخواست بگه نه، و داشت فكر ميكرد شايد الان به يك دروغ شيرين بيشتر نياز داشته باشه تا يك حقيقت تلخ، ولي در نهايت سرشو به نشونه ي تاييد تكون داد.
+پذيرشش برام سخته .
و گازي از ساندويچش زد. تهيونگ انتظارشو داشت و باعث شد سرعت فكش توي جوييدن اون لقمه ي تو دهنش كم بشه و بعد به هر سختي بود قورتش داد.
-چرا؟ به اندازه كافي خوب نيستم؟
جيمين تك خندي زد و گوشه لبش كشيده شد.
+ برعكس فكر ميكنم.
-برعكس؟ يعني چي؟
+فكر ميكنم زيادي اي...
-فكر نميكنم اينم چيز خوبي باشه.
جيمين شونه اي بالا انداخت و از ساندويچش خورد و تهيونگ فقط بيشتر تو افكارش غرق شد .
بعد از غذا با بدبختي كه بود جيمين رو راضي كرد كه بره بيرون كلبه و منتظر بمونه تا به گرگش تبديل بشه،
جيمين بيرون از كلبه مشغول ديدن اطراف و اون رودخونه بود ، رودخونه ي زياد پهن و عظيمي نبود ، و اينكه با وجود پول نداشتن تهيونگ تونسته بود هر جور شده اينجارو بخره براش جالب بود. اون امگاي خاصي بود ، گرگش خالص و اصيل بود و اينو از رفتار ها و ظاهر و ارتباطش با طبيعت و حتي رايحه گرگش فهميده بود.
و به غير از اين موارد حدس ميزد براي همين گرگش راحت تر و انقدر سريع تر تحت تاثير تهيونگ قرار گرفته؟ يا فقط بايد قبول ميكرد جفتشه؟ نميدونست ، بايد بيشتر درمورد حرف هاي اون پيشگو فكر ميكرد.
به هر حال كه براي جيمين فرقي نداشت كجا تبديل بشه همون بيرون لباسشو در اورد و كنار كلبه تا كرده گذاشت و تبديل شد.
YOU ARE READING
Inure
Fanfiction«دستش را دراز کرد، انگار میتوانست با لمس، کسی را از تاریکی بیرون بکشد. اما تنها چیزی که گرفت، خلأیی بود که بیشتر او را پایین کشید.» "-دکتر...؟ گرگ مرد غرش اروم و تو گلویی کرد بدون تغییر دادن پوزیشنش. +اینطور صدام نکن...." "درون افکارش جنگ بود، جن...
Part 18
Start from the beginning
