24-𝑨𝒚𝒂𝒏(S2)

192 53 85
                                    

سلام سلاممم رومینا برگشت با فصل جدید ایکیگای همونطور که میبینید کاور رو عوض کردم و خیلیم دوسش دارم🥹🥹
از این به بعد چهارشنبه ها در خدمتتون هستممم پس امیدوارم که مثل قبل درکنار هم از این فیک هم لذت ببریم. دوستون دارم مراقب خودتون باشین❤️

***

بوی خون ، عرق و خشم مشامش رو پر کرده بود اما مانعی برای ضربه‌های بی‌امانش به کیسه بُکس نمیشد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.



بوی خون ، عرق و خشم مشامش رو پر کرده بود اما مانعی برای ضربه‌های بی‌امانش به کیسه بُکس نمیشد. بدون لحظه‌ای نفس‌گیری ضربه میزد تا ذهن آشفته‌اش آروم بگیره.
یک ، دو ، سه
یک ، دو ، سه
سه کلمه‌ای که مدام زیر لب تکرار میکرد باعث میشد مغزش
اون رو به سمتی که میخواد نبره. میتونست تحمل کنه ، میتونست تا وقتی که تک تک عضلاتش تحلیل برن و استخون‌های بیچاره‌اش به ناله بیوفتن به ضربه زدن ادامه بده. نیاز داشت که مغز زبون نفهمش رو خفه کنه و چی بهتر از خسته کردن تَن؟

- آیان؟

اون صدای ظریف رو شنید ، حتی قبل تر صدای قدم‌هاش رو هم شنید و شاید چند دقیقه قبل تر حضورش رو حس کرده بود اما در این زمان بعد از یک کابوس همیشگی هیچ چیزی نمیتونست متوقفش کنه.

- هی میدونم صدامو میشنوی...تمومش کن!

این بار صدا بلند تر شد پس فقط برای چند ثانیه متوقف شد
، کمی سرش رو کج کرد و وقتی دخترک تو تیرراس نگاهش قرار گرفت تنها دو کلمه رو زمزمه کرد.

- صداتو ببر.

ترسید و چند قدم عقب رفت. همیشه همین بود دخترک صدا بالا میبرد اما فقط چند ثانیه طول میکشید تا از کرده‌ش پشیمون بشه. مثل پاپی ترسیده‌ای به سمت تک کاناپه مشکی رنگی که کهنه و فرسوده شده بود رفت.

نشست و خودش رو تا جایی که میتونست مچاله کرد.
آیان دوباره مشغول مشت زدن شد و دختر با نگاه نگرانی مشغول تماشای اون شد.

شاید بیشتر از بیست دقیقه طول کشید تا اون گرگ خشمگین بالاخره آروم بگیره و دست از آسیب رسوندن به خودش برداره. بدون حرف به سمتش حرکت کرد و کنارش روی کاناپه سه نفره نشست. تقریبا کل فضای کاناپه رو با بدن هیکلی و بزرگش گرفت و همین هم باعث میشد ترسناک بنظر بیاد.
قفسه سینه‌اش با سرعت بالا و پایین میشد و با چشم‌های بسته میتونست حس کنه که وایولت مشغول پیدا کردن چیزیه‌. چند ثانیه بعد لطافت حوله رو روی بدنش احساس کرد. دخترک مشغول پاک کردن عرق از روی بدنش شد و در همون حال گفت.

IKIGAIWhere stories live. Discover now