_من خیلی وقته که گذشتم رو کنار گذاشتم پسر جون پس راهت رو بکش و برو!

با خشم غرید و از کنار پسر گذشت تا به راهش ادامه بده اما با جمله ای که شنید، برای دومین بار سر جا خشکش زد...

+طلسم امپراطور...

زن بهت زده به سمتش چرخید و جیمین با موفقیت ابرو بالا انداخت...

+هنوزم نمیخوای باهام حرف بزنی؟!

ماینو با ترس به اطراف نگاهی انداخت... بعد از مطمئن شدن از اینکه کسی صدای پسر رو نشنیده، دستش رو چنگ زد و اونو به سمت اتاق ساده ای که گوشه معبد بود، کشید...

به همراه جیمین وارد اتاقش شد و بعد از بستن در، نفس راحتی کشید اما... اون پسر چی میدونست؟!

رو به روی جیمین که با نیشخند بهش زل زده بود نشست و اخم کمرنگی کرد...

_راجب اون طلسم چی میدونی؟!

جیمین با بیخیالی شونه ای بالا انداخت...

+همه چیز و... اینکه به دستور چه کسی و چرا این طلسم رو روی امپراطور گذاشتی!

پوزخندی زد و قبل از اینکه پیرزن چیزی بگه ادامه داد
+فکر میکنی اگه جئون جونگکوک در مورد طلسم بفهمه، زنده میمونی؟!

ماینو دست هاشو با خشم مشت کرد و برای ثانیه ای چشم هاش رو بست... اون طلسم لعنتی هنوز هم بعد از بیست و چند سال دست از سرش بر نمیداشت!

چشم هاش رو که باز کرد، دیگه هیچ حسی تو چهرش نبود!

بدون هیچ حرفی تنها به پسر زل زد و طولانی شدن سکوت و نگاه خیره ماینو، کم کم حس بدی رو به جیمین منتقل میکرد... چشم های بدون حس زن انگار میتونست تا عمق روحش نفوذ کنه و....

_همسر سلطنتی امپراطور از من چی میخواد؟!

ماینو با همون چهره بی حسش پرسید و چشم های جیمین از روی شوکی که بهش وارد شده بود، گرد شد...

انتظار نداشت زن به این سرعت بفهمه چه کسیه ولی.... چندان عجیب هم نبود!

ماینو یکی از اصیل ترین جادوگران چوسان بود پس فهمیدن این که پسری که مقابلش نشسته لی جیمین همسر امپراطوره، برای اون زن کار سختی به نظر نمیرسید!

پلکی زد کوتاهی زد تا بیشتر این تعجبش رو نشون نده و این بار با لحن جدی ای به حرف اومد...

+چطور میتونم اون طلسم رو باطل کنم؟

پیرزن ابرویی بالا انداخت و با خونسردی جواب داد
_طلسم برگزیده شیطان باطل شدنی نیست

باز هم همون جمله تکراری رو این بار از زبون یکی دیگه شنید و باز هم روی نظرش پافشاری کرد...

+همیشه یه راهی برای باطل کردن هر طلسمی وجود داره!

_درسته...

پیرزن درحالی که سرش رو به نشونه تاکید تکون میداد گفت... این یه حقیقت بود و هر جادوگری که طلسمی رو درست می کنه، راهی هم برای از بین بردنش باقی میذاره ولی...

_اما نه طلسمی که شیطان توش دست داشته باشه!

شنیدن این جمله از زبون ماینو بذر ناامیدی رو توی وجود جیمین میکاشت... اگه واقعا راهی وجود نداشت، چطور میتونست جونگکوک رو از کینه و نفرت عمیقش نجات بده؟ چطور میتونست از به وجود اومدن هیولایی به نام آنوبیس جلوگیری کنه؟
اصلا میتونست به حرف اون پیرزن اعتماد کنه؟

_از طرف پارک اومدی... درسته؟

جیمین با شنیدن دوباره صدای زن سرش رو بلند کرد... میدونست منظور ماینو از پارک همون گیلدونگ بزرگه پس اخم هاش رو توی هم کشید و جواب داد
+پارک؟.... اون دیگه کیه؟

ماینو نیشخندی زد... اون پسر فکر میکرد با یه احمق طرفه؟!

_نمیتونی منو گول بزنی پسر جون... تنها کسی که از این طلسم خبر داره اون پیرمرده!

جلمه زن ابرو های جیمین رو از هم فاصله داد... شاید گیلدونگ راست میگفت و ماینو چون میدونست از طرف اون پیرمرده، بهش کمک نمیکرد هرچند...

پیرزن چه راست میگفت و چه دروغ، جیمین راهی رو برای برداشتن اون طلسم از روی جونگکوک پیدا میکرد!

از جا بلند شد و پوزخندی زد...

+دیگه مهم نیست!

درحالی که برای خروج از اتاق قدم برمیداشت گفت اما هنوز موفق به باز کردن در نشده بود که با شنیدن صدای ماینو، سر جا متوقف شد...

_روح تو متعلق به این جسم نیست...

جیمین شوکه به عقب چرخید و پیرزن نگاه جدیشو به چشم های گرد شده جیمین دوخت...

_تو کی هستی؟!

❥⋅•⋅•┈┈┈┈⋅•⋅•⋅❥

ووت و کامنت فراموش نشه♡

Red RubyWhere stories live. Discover now