حمایت کنید!
ووت و کامنتِ همراهِ متنِ داستان فراموش نشه!!7,3 کلمه[هزار]
توی کانالم پارت به پارت تلگرافش رو میذارم...وَ همچنین اسپویل : THV_CO
کامنتِ "خسته نباشید و مرسی بابت آپلود و عالیه" ، دلگرم کننده ست ولی مطمئن باشید من خسته نمیشم از اینکه مینویسم...اگه دیگه خیلی خسته باشم ،زمانی خستگیم در میره که توی روند داستان نظر بدید!
*
آلفا جُئون درحالیکه به رویِ صندلیِ چوبی مینشست، دستِ مُشت شدهای که تکیهگاه کرده بود را مقابلِ دهانَش نگه داشت و با چهرهیِ براَفروخته به مادرَش عمیق و خصمانه نگاه کرد...بیش از حد عصبی بود...چهرهیِ دلگیر و اندوهگینِ اُمگا مقابلِ تصویرِ نگاهَش نقش بسته بود و کنار نمیرفت...او ناراحت بود...در واقعِ گرگِ درونَش بابتِ رفتارِ زنندهای که با اُمگایَش داشت، او را سرزنش میکرد و تحتِ تاثیر قرارَش داده بود...البته همهیِ بیقراریهایَش بابتِ غمِ شاهزاده، به واسطهیِ گرگِ آلفایَش نبود..جونگکوک هَم خود را مقصر میدانست...حتی زمانیکه به چادر آمده بود و لحظهای خشمَش کمی خوابید، خود را لعنت کرد که آنگونه کنترلِ وحشیگریَش را از دست داده و قصد کرده به جفتِ حقیقیاَش آسیب بزند!
مادرَش که چشمهایِ خشمگینِ پسرَش را دیده بود، با اینکه رئیس تنها سکوت اختیار کرده بود، حق به جانب رفتار میکرد و به سرعت بحث با جفتَش را پیش گرفت...از گذشتهها گلایه داشت...رفتاری که سلطنتی ها با قبیله و فرزندانَش داشتند...حتی به این مسئله که پادشاه و همسرانَش در جشنهایِ زیادی آنها را مقابلِ همگان حقیر کرده بودند هَم اشاره کرد...وَ صد البته واکنشِ پادشاه را دربارهیِ مطلع شدن از جفتِ حقیقی بودنِ شاهزاده تهیونگ با پسرش را یادآوری کرد!
پدرَش وسطِ چادرِ بزرگ که حال کمی نسبت به چند لحظه پیش که تهیونگ در آن حضور داشت، خلوت شده بود، ایستاد و به همسرش چشم دوخت:
_من با تو موافقم...سالها از سلطنت و خاندانِ نحسشون ضربه خوردیم وَ حالا هیچ مسئلهای تغییر نکرده[ قدمی به زنی که لبهایَش را به رویِ هَم میفشرد، نزدیک شد و بازوهایِ آلفایِ مونث را گرفت تا نزدیک به خود نگهاَش دارد ]اما رفتارِ تو درست نبود ماهِ من..من همچین نظری دارم...بهرحال شاهزاده تهیونگ که جفتِ حقیقی پسرِ ماست، نقشی در اَهداف و پستفطری پدرش نداره[ آن لحظه که آلفایِ مونث با خشم دستهایِ مَردِ آلفا را پَس زد، به سمتِ پسرش که همچنان رویِ صندلی نشسته بود و به آنها نگاه میکرد، چشم دوخت ]در انتها هر آلفایی باید سمتِ جفتِ حقیقی، همسر وَ یارِ خودش رو بگیره و به فکرِ احساساتِ اون باشه!
ESTÁ A LER
𝐑𝐞𝐯𝐞𝐧𝐨𝐮𝐬 𝐖𝐨𝐥𝐟 | 𝐊𝐕
Fanfic+تو دلبری کردن ماهر بودی بلور...لبهایَت به کنار چشمهای دلفریبت چطور دروغ میگفت که الان فقط شعلههای نفرت رو درونَش میبینم؟ _چشمهایی که عاشقش شدی هیچوقت دروغ نمیگه وحشی...حتی حالا! +مالِ من بودی بلور...وَ حال که دیگه عشقی تو چشمهایَت نیست، محکو...