♡چیتر14:☆دوسش دارم☆♡

166 35 7
                                    

~Jungkook~

با وارد شدم به اتاق سر هر پنج‌تاشون به طرفم چرخید.

با لبخند نگاشون کردم و آروم پرسیدم:
حالتون خوبه؟

کسی به سوالم توجهی نکرد.

جین_ک رو میز کنار تخت نامجون نشسته بود_ با اخم از جاش بلند شد و بطرفم اومد.

با لبخندی ک از رو لبام پاک نمیشد_یا حداقل سعی میکردم ک پاک نشه_بهش نگاه کردم.

جین دوتا لپامو نیشگون گرفت و لبخندمو محو کرد و با همون اخم بهم تشر زد.

جین:این لبخند ضایع چیه رو لبات؟

دستای جین رو پایین اوردم و دوباره لبخند زدم.

جونگکوک:منظورت چیه هیونگ کدوم لبخند؟

جیمین رو تخت نیم‌خیز شد و خواست به طرفم بیاد ک هوسوک بخاطر اینکه سُرمشو خراب نکنه بهش اجازه نداد از جاش بلند بشه.

جیمین:چیشده جونگکوک؟چرا اینقد ناراحتی؟عمل سرگرد کیم ک موفقیت آمیز بود پ چرا...

هوسوک درحالی ک جیمین رو گرفته بود تا بلند نشه حرفشو قطع کرد.

هوسوک:داری گریه میکنی جونگکوک؟

لبخندی ک کم‌کم به پایین خم میشد رو تجدید کردم و با لحنی ک سعی میکردم نلرزه جواب دادم:
گریه چیه هیونگ؟برا چی باید گریه کنم؟

هوسوک اخم کرد و با لحن مطمئنی تاکید کرد.

هوسوک:داری گریه میکنی فقط اشکات درنمیان.

جونگکوک:همچین چیزی نی...

اینبار یونگی ک رو تخت آخری دراز کشیده بود درحالی ک با همون قیافه‌‌ای ک هیچ احساسی ازش ساطع نمیشد_پوکر_بهم نگاه میکرد گفت:
یه نگاهی به ریختت بنداز شبیه خرگوشی شدی ک هویجش ازش ناراحته و بهش اجازه نداده بخورتش.

خنده‌ی فیکی کردم و گفتم:
چی داری میگی هیونگ؟حتما الانم اومده پیش دوستای گربه و سنجاب و جوجه و همستر و کوالاش تا باهاشون درد دل کنه؟خیلی مسخرس.

*باغ‌وحش راه انداختی اینجا؟*

لبخندم به پوزخند تبدیل شد.

نامجون ک بنظر از یونگی و جیمین یکمی بیشتر آسیب دیده بود با ناله کوتاهی رو تخت نشست.

نامجون:جونگکوک ما دوستاتیم؛نه ما خانوادتیم کاملا معلومه ک میتونیم راحت حال درونتو از تو چشمات بفهمیم.

با گفتن این حرف پوزخندم از رو لبام پر کشید و غیر ارادی محکم چشامو بستم و اه کشیدم.

قطره اشکی ک با کلی تلاش داخل چشمام نگهش داشته بودم حصارشو شکست و از گوشه‌ی چشمم به بیرون خزید.

SuicideWhere stories live. Discover now