♡چیتر1:☆ناشناس☆♡

628 102 56
                                    

این اولین فیکیه ک شخصاً خودم مینویسمش(چندتا بازگردانی و ترجمه‌ای نوشتم ولی ادامشون ندادم) امیدوارم به عنوان یه نویسنده تازه کار ازم حمایت کنید🥺گناه دارم:(
★★★٭★★★٭★★★٭★★★٭★★★٭

این اولین فیکیه ک شخصاً خودم مینویسمش(چندتا بازگردانی و ترجمه‌ای نوشتم ولی ادامشون ندادم) امیدوارم به عنوان یه نویسنده تازه کار ازم حمایت کنید🥺گناه دارم:(★★★٭★★★٭★★★٭★★★٭★★★٭

Oops! Această imagine nu respectă Ghidul de Conținut. Pentru a continua publicarea, te rugăm să înlături imaginea sau să încarci o altă imagine.

~Jungkook~

Oops! Această imagine nu respectă Ghidul de Conținut. Pentru a continua publicarea, te rugăm să înlături imaginea sau să încarci o altă imagine.

~Jungkook~

با خستگی از اتاق عمل بیرون اومدم و به سمت روشویی رفتم تا دستامو بشورم و ضدعفونی کنم.

عمل سختی داشتیم ولی خداروشکر موفقیت‌آمیز بود.

بعد از اینکه مطمئن شدم خون از روی دستام کاملا پاک شده گان یکبار مصرفمو دراوردم و تو سطل مخصوص انداختم و از روشویی بیرون اومدم و به سمت اتاقم راه افتادم،با اینکه دستکش پوشیده بودم ولی بازم دستام خونی شده بودن.

با صدای"خسته نباشید دکترجئون" "کارتون عالی بود دکتر" "خیلی سخت کارکردید" بدون نگاه کردن به صورتاشون فقط سر تکون میدادم و زیر لب تشکر میکردم.

به اتاقم/مطبم رسیدم و درجواب"خسته نباشید" پرستار لی(منشیم) "ممنونی"زیر لب گفتم و خودمو تو اتاق پرت کردم،وقتی میگم پرت کردم یعنی به معنای کلمه خودمو تو اتاق پرت کردم و در بستم و رو مبل ولو شدم و ساعدمو رو چشامم گذاشتم تا کمی هم شده به چشمام استراحت بدم ولی با صدای نوتیف گوشیم پوفی کشیدم و گوشیمو از جیبم دراوردم،با دیدن ساعت ابروهام ناخودآگاه بالا رفتن.

*کلماتی ک تو""قرار میگیرن افکار شخصیتان*

"کی ساعت2شب پیام داده؟"

با دیدن اسم ناشناس و متحوای پیامش رو مبل نشستم و اخم کردم.

"وات د فاک چرا این..."

SuicideUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum