~Jungkook~
جیمین سکوت رو شکست و با تعجب پرسید:
کی؟هوسوک بدون توجه به جیمین با خوشحالی گفت:
جدی خودش خرید؟چرا دعوتش نکردی؟میومد با پسرا آشنا بشه،یونگی و جیمین پدرمو دراوردن از بس پرسیدن کیه؟چیه؟چطوریه؟چکارس؟خوبه؟بده؟خوردنیه؟بماند ک بخاطر سوال آخری بهشون گفتم ک فقط جونگکوک میخوردتش وگرنه خوردنی نیس.چشمامو تو حدقه چرخوندم ک جین بیتوجه به پرحرفی هوسوک سرجای قبلیم رو سینهی دوست پسرش لم داد و درحالی از اسنکی ک تو دستش بود میخورد گفت:
هوم نامجون هم دربارش کنجکاوه.نامجون:کی؟
هوسوک به تقلید از من چشاشو تو حدقه چرخوند.
هوسوک:بابا لنگ دراز....دوست پسر جونگکوک دیگه.
نامجون با تعجب چشاشو گشاد کرد.
نامجون:دوست پسر جونگکوک بابا لنگ درازه؟
با دست محکم زدم رو پیشونیم.
هوسوک پوکر نگاش کرد و جین زد زیر خنده.
هوسوک:جونگکوک راستشو بگو بجای اون محرک جنسی چی ریختی تو خوراکیا؟قرص خنگی؟
خندیدم و گفتم:
نه هیونگ زولجنسما*ریختم توش ولی مثل اینکه اثر عکس داده.جین عصبانی شد و تو جاش نیمخیز شد و گوشمو گرفت.
جین:دوست پسر خودت معلوله بیشخصیت.
*Zolgensma(زولجنسما)
داروی درمان معلولیته*دستمو رو مچ جین گذاشتم تا بیشتر از این گوشمو نپیچونه.
جونگکوک:آخ هیونگ این گوش از دست تو درازتر اون یکی شده.
جین گوشمو ول کرد و بیتوجه به من روبه نامجون گفت:
اره افرین بیبی،جونگکوک آنشرلیه.درحالی ک داشتم گوشمو از خرده ریزهای اسنک فلفلی_ای ک به دست جین چسبیده بود_پاک میکردم اعتراض کردم.
جونگکوک:هیونگ اون جودی ابوته.
یونگی پوزخند زد و با تمسخر گفت:
جدی من فکرکردم حنا دختری در مزرعهاس.جین خواست چیزی بگه ک جیمین پرید وسط حرفش.
جیمین:وایسید،وایسید ببینم الان اینجا چخبره؟
![](https://img.wattpad.com/cover/353654989-288-k901932.jpg)
YOU ARE READING
Suicide
Fanfiction~خودکشی~ خلاصه:تو یکی از روزای پرمشغلهی دکتر جئون جونگکوک پیامی از شخصی ناشناس دریافت میکنه ک قصد خودکشی داره و... عایا جونگکوک میتونه تهیونگ رو نجات بده؟میتونه از خودکشی منصرفش کنه؟اصلا چی باعث شده ک تهیونگ قصد خودکشی داشته باشه؟... **************...