𝟧

445 74 13
                                    

جین با عجله پتوی نازکی که همراه خودش به اینجا اورده بود رو از روی زمین خاکی برداشت و با گرفتن دست های تهیونگ به سمت جایی که چادرهاشون قرار داشت دوید.
"باید هرچه سریعتر پناه بگیریم."

الفایی که به همراشون بود پشت سر اون دو حرکت میکرد تا از هر حمله احتمالی جلوگیری کنه.
با رسیدن به منطقه مورد نظر، جین به سمت چادر مخفی بزرگی پشت درخت های نزدیک به قبیله که هرموقع حمله ای صورت میگرفت امگاها و بعضی از بتا ها اونجا پناه میگرفتن حرکت کرد.
"برو داخل تهیونگ."

تهیونگ نگاهی به داخل چادر انداخت و با خم کردن کمرش وارد چادر شد و به امگاهای گریون و بتا های لرزون نگاه گذرایی انداخت.
"وای جین خیلی خوشحالم که سالمی."

به سمت جین برگشت و به پسری ‌‌که محکم جین رو درآغوشش گرفته بود نگاهی انداخت.
"این برای چی اینجاست؟"

جین و جیمین و تهیونگ به سمت زنی با جثه چاق و صدایی کلفت برگشتن.
"تهیونگ جزئی از جمع ماست."

زن پوزخندی به روی جین زد و با نگاهی که تمسخر توش موج میزد به تهیونگ ایستاده خیره شد.
"این بتا هیچ جایی اینجا نداره. اون جزوی از زیرخواب های کارتیور بود."

تهیونگ خیزی برداشت و به سمت زن حمله ور شد.
"چطور جرئت میکنی با من اینطوری حرف بزنی؟"

"اینجا دیگه قلعه کارتیور نیست که همه بهت احترام بزارن."

تهیونگ با شنیدن فرد دیگری به سمت اون فرد برگشت.
"باید از چادر بری بیرون."

"اون هم جزوی از ماست کانگ ته. باید تو چادر بمونه."

کانگ ته به سمت جیمین برگشت و نگاه گذرایی به پسر نسبتا قدکوتاه مقابلش انداخت.
"من قبول نمیکنم با اون تو یه چادر باشم."

"اما کانگ ته ، نمیتونیم اون رو از چادر بیرون کنیم."

"بیخال جیمین، از کجا معلوم کارتیور پرش نکرده باشه؟ هرچی نباشه کارتیور همیشه با ما مشکل داشت."

"کانگ ته نیازی نیست همیشه به همه مشکدک باشیم."

زن امگا دیگری به جلو حرکت کرد و دست به سینه روبه روی جیمین که از تهیونگ دفاع میکرد ایستاد.
"تو چرا سنگشو به سینه میزنی جیمین؟ ما بچه هامون تو چادرن‌ و واقعا دوست نداریم مرگ تولمو ببینیم."

جین نگاه گذرایی بین امگاها و بتاهای توی چادر انداخت سپس نگاهشو به سمت تهیونگ تغییر داد.
"بهتره اروم باشیم و به ارومی مشکلمون رو حل کنیم."

"یا خودتون بیرونش میکنین یا ما دست به کار بشیم."

"ولی کانگ ته اون ییرون خطرناکه، حیوونا حگله کردن و تو خوب میدونی ممکنه چه بلایی سرمون بیارن."

"فکر کردی برام مهمه چه بلایی سره این هرزه میاد؟ بچه هام گهمتر از اینن."

جین دستی به موهای عرق کرده و اشفتش کشید و به ارومی به تهیونگ نگاه کرد.
"من دوست ندارم با یه مشت بی عقلِ زشت یک جا نفس بکشم. کودن ها."

𝖨 𝖢𝖧𝖮𝖮𝖲𝖤 𝖸𝖮𝖴𝄽𝖪𝖮𝖮𝖪𝖵Where stories live. Discover now